خدای مهربان امشب می خوام با تو درد و دل کنم می خوام همون حرفایی رو بزنم که اگه پیش بنده هات بگم سریع می گن ناشکری نکن بدتر از خودت رو ببین یا این که بترس از این که خدا بدترش رو سرت بیاره و...............
عزیز بخشنده و کریم ، ولی خدایی که تو شبای قدر تو دعای جوشن با بیشتر از هزار اسم زیبا صداش زدم خیلی خیلی فراتر از اونی هست که مردم ازش حرف می زنن.
خدایا من تازگیا احساس می کنم دارم خودم رو گم می کنم خیلی وقتا درست و غلط رو نمی تونم جدا کنم و چه بسیار وقتایی که خودم بیشتر از هرکس دیگه ای از رفتار و اعمالم و مخصوصا افکارم پشیمون می شم و یا حتی خجالت می کشم .
بهتر از خودمون می دونی که با چی گذشته؟ دقیقا سه سال پیش تو چنین روزایی بود که برای اولین بار جواب آزمایش رو گرفتیم جواب آزمایشی که پر از خط تیره بود و دقیقا همین روزا بود که برا اولین بار کلمه آزواسپرمی رو شنیدیم واین که شاید هیچ وقت بچه دار نشیم و دقیقا از اول مرداد سه سال پیش بود که پای آمپول و سرنگ و الکل به زندگیمون باز شد . و هنوز که هنوزه ادامه داره طوری که سال تحویل امسال دعامون این بود که خدایا تو سال جدید هر گونه آمپول رو از خونه ما دور کن ، الهی آمین.
یادش به خیر زمستون 89 کاملا اتفاقی اسممون برا کربلای دانشجویی دراومد خیلی خیلی ذوق داشتیم ولی یه نگرانی وجود داشت که باعث شد من آخرین نفر مدارک رو تحویل بدم و اون نگرانی :ممکنه این ماه حامله باشم ...........خدایا کم کم داره پنجمین سال از اون سفر می گذره وما هنوز......
سه سال پیش تو همچین شبایی من و او قرار گذاشتیم این راز زندگیمون رو به کسی نگیم و با توکل به خدا پیش بریم خدای مهربونم یادت میاد دی 92 که میکرو اولمون مثبت شد چه قدر شکر گفتیم همش می گفتیم خدایا شکرت که انگشت نمای مردم نشدیم خدایا شکرت که به بی کسی مون رحم کردی و مشکل به اون یزرگی به اراده تو حل شد .اگه شده بود که بشه شاید الان یه معجزه یک ساله داشتیم .
وقتی بتا اومد پایین و امیدمون ناامید شد یه کم بی قراری کردیم ولی خیلی زود آروم شدیم دوباره رفتیم جلو بازم نذاشتیم کسی از کارامون سر دربیاره تو روی بقیه می خندیدیم و درد دلامون رو فقط و فقط به خودت می گفتیم خودت شاهد بودی چه قدر سخت بود پنهان کردن همه مراحل درمان از نزدیک ترین کسامون ، شب بیست و سوم ماه رمضون پارسال وقتی جواب آزمایشمون مثبت شد همش می گفتیم خدایا شکرت شکرت که کارمون رو درست کردی و خوشحال از این که این راز رو کسی غیر از خودمون و خودت نمی دونیم ،مراحل رو یکی یکی جلو می رفتیم و چه قدر غرق در خوشبختی بودیم.
دیگه کم کم همه داشتن می فهمیدن که ما قراره سه نفر بشیم،دیگه بعد پنج ماه تصمیم گرفته بودیم کم کم مادر و پدر شدنمون رو علنی کنیم یادش به خیر چه قدر ذوق می کردم چه قدر به خودم افتخار می کردم وقتی مادرشدنم رو بهم تبریک می گفتن ،ولی دقیقا تو همون روزا که زندگی داشت بالاخره قشنگی هاش رو نشونمون می داد و همه اون درد و رنجا داشت یادمون می رفت در کمتر از یه نصفه روز همه چیز نابود شد جوری که دلشکسته تر از همیشه برگشتیم سر خط.
حالا دیگه خیلی ها خیلی چیزا رو فهمیده بودن شرایطی پیش اومد که بعضی چیزا گفته شد،و من بالاخره بعد شش سال احساس نازایی کردم.
خدای مهربونم حالم رو می بینی میبینی خیلی وقته از ته دل نخندیدم ،نمی دونم شاید صبرم کمه ولی چه طور تو جمعی که همه خیلی چیزا ازت می دونن تو جمعی که تا نگات می کنن درگوشی از حامله بودن یا نبودنت حرف می زنن و قصه سقطتت رو بی اون که هیچ چیز ازش بدونن برای هم پچ پچ می کنن می شه شاد بود،خدا جونم ما اون پنج سال خیلی سختی کشیدیم دو سال اولش که هرماه منتظر بودیم و هربار ناامید می شدیم و هرماه به قرص و دارو و دکتر متوسل می شدیم بعدش هم که مشکلمون رو فهمیدیم درمانهای دارویی پرهزینه ،بعدترش میکرو ناموفق،بعدش هم میکرو دوباره در شهری با فاصله 800 کیلومتری از شهرمون ولی نذاشتیم کسی بفهممه فرقی نمی کرد غریبه باشن یا نزدیک ترین کسامون جوابمون به همه این بود که ما بچه نمی خوایم همین .و فقط به خودت می گفتیم رب لاتذرنی فردا و انت خیر الوارثین اصلا همین ذکر رو هم حتی حواسمون بوده و هست که فقط خودت بشنوی و معمولا تو قنوت نماز آهسته تر از بقیه ذکرا بگیم.
خدای مهربونم اومدم قسمت بدم به ستارالعیوب بودنت نذار ماها انگشت نمای مردم بشیم نذار قصه ما بشه نقل مجلساشون ،خداجونم تحمل این یکی خیلی برام سخته می ترسم کم بیارم اخلاقم تازگی ها بد شده خودم می فهمم مخصوصا این اواخر که یه ناامیدی دیگه ضمیمه قصه انتظارم شد احساس کردم دارم کم میارم احساس کردم دارم از اونی که بودم دور می شم ،این روزا درست و غلط رو نمی تونم خوب پیدا کنم این رو دیشب که به خاطر یه جمله حرف شاید بی منظور بهم ریختم فهمیدم اون قدر تحت تاثیر قرار گرفتم که دست و پاهام تا ساعتی بعد ترش می لرزیدن یادم افتاد که قبلنا چه قدر قوی تر بودم حرفای بامنظور رو بی منظور برداشت می کردم و از کنارش رد می شدم ولی حالا...........
نمی دونم چی بگم ولی داره آزمایش به جاهای خیلی سختش می رسه به اونجاهایی که برا چیزی که نه خودت و نه هیچ کس دیگه توش نقشی نداشته انگشت نمای مردم بشی،،به جاهایی که حسرت بزرگ زندگی تو به چشم برهم زدنی سهم اطرافیانت بشه،به جاهایی که بیشتر از همیشه تلاش کنی و کمتر از همیشه برات فایده داشته باشه و شک کنی در از تو حرکت از خدا برکت.به جایی که شرمنده مادرت بشی وقتی هر ذکر و نماز و دعایی رو برا حاجت دلت به جا میاره ولی تو خبر خوبی نداری که دلش رو شاد کنی..........
خدایا قسمت می دم به همه خوبایی که تو این روزا و شبا میان به درگاهت مواظب ایمانم باش گاهی صدای لغزشش روی وسوسه های شیطان دلم رو می لرزونه خدای مهربونم نمی دونم آخر این قصه سهممون از دنیا چیه؟کجا بالاخره این روزهای انتظار قراره مهر پایان بخوره،نمی دونم اون لحظه های ناب مادرانه که همه فکر و ذکر این روزامه بالاخره قسمتم میشه یا نه ،ولی مواظب ایمانم باش بهم آرامش بده،بهم سعه صدر بده تا همه حرفای با منظور و بی منظور رو ساده ساده بگیرم ،بهم دل بزرگ بده که وقتی هم سن و سالام رو با دو تا بچه می بینم غصه کمرم رو خم نکنه ،خدای مهربونم بهم صبر بده تا جلوی پدر و مادرامون بتونم خودم رو شاد نشون بدم تا دلای نگرانشون رو نگران تر و غمناک تر نکنم ،کمکم کن که خبر حاملگی و زایمان هیچ کس ناراحتم نکنه و برا شادی بنده هات خوشحال باشم.
خدایا نمی خوام بگم چرا چون حتما برام این مسیر بهتر بوده ولی خودت هوامون رو داشته باشه امتحان داره خیلی سخت می شه..............
پی نوشت 1: دوستان خوبم دلنوشته هام رو قرار نبود اینجا بذارم اما گفتم شاید حرفای دل شماها هم باشه و خدا به همه مون از لطفش نگاه کنه التماس دعا
پی نوشت 2:پیشاپیش عید فطر میارک