معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

با دوتا از دوستانم حرف می زنم ، یکی وقت زایمانش نزدیک است و آن یکی هم ماه های بارداریش را به نیمه رسانده است ، هیچ کدام داستان زندگیشان شباهتی به من ندارد ، هردو از آن هایی هستند که از آن ها  حرکت از خدا برکت . ومن در خودم می مانم وقتی پا به پای هر دو آن ها ذوق می کنم و همراهیشان می کنم تجربه های این یکی را می گیرم و در اختیار آن یکی می گذارم ، می نشینم پای درد و دل های جفتشان ، حرف ها و دغدغه های ویارانه  این یکی را در کنار استرس های روزهای پایانی آن یکی در دلم  جا می دهم ،  این یکی غصه اش جای کبودی تنها آمپول تقویتی ای است که در بارداری زده است  ، آن یکی می گوید اراده و حوصله پیاده روی روزانه را ندارم  و منی که هنوز هم بازوهایم از آمپول های سلکزان کبود است و جای پروژسترون ها روی پاهایم هنوز هم درد می کند و فقط برای همین سیکل درمانی بی حاصل اخیرم سه چهار ماه بی وقفه پیاده روی کرده ام   در خودم ، در توانم ، در صبرم ، در امیدی که همیشه در بدترین شرایط هم در طول این سال ها همیشه با من بوده است می مانم .

  انگار نه انگار که خودم  پر ازنگرانی ها و دل آشوب های بیکرانم، انگار نه انگار که زندگی سخت ترین روزهایش را دارد نشانم می دهد روزهایی که اگر امید به خدایی نداشتم که قطعا بهترین ها را برایمان می خواهد قطعا مرده بودم ، روز هایی که نمی دانم این فرداهایی که دارد جوانیم را می گیرد ، آیا درپس این آینده نامعلوم مرا به کجا می برد ، روز هایی که نمی دانم حتی دیگر چگونه فکر آشفته ام را مرتب کنم ، گاهی آن قدر خسته می شوم که دلم می خواهد کلنگ بردارم گودالی عمیق حفر کنم و هر چه حس مادرانه  در وجودم دارم در گود ترین جای زمین دفن کنم  و آنقدر روز مرگی رویش بریزم که یادم برود روزگاری من هم آرزوهای مادرانه داشتم  ، اما فقط همان یک شب را که اتفاقی کودک  سه ساله ای  مهمان خانه ام می شود و اصرار می کند شب را کنارم بخوابد  و گرمای تنش را تا صبح حس می کنم ،، می فهمم که دفن کردن احساسات مادرانه احمقانه ترین کار ممکن است ، آن شب ایمان می آورم که زندگی یک زن بی آن که مادرباشد یک چیز خیلی بزرگ کم دارد . و همان شب  است که می مانم در کار خودم و همه زن هایی که درد هایشان را فقط خدا می فهمد ، ایمان دارم که خدای مهربان تر از مادر رزق صبوری ما را قطعا بسیار بسیار بسیار بیشتر از همه  بندگانش داده است  من چگونه می توانستم در این شرایط سنگ صبور کسانی باشم که دردهایشان سر سوزنی  بادرد های من حتی قابل مقایسه نیست  ، چه طور می توانستم شب ها سرم را آرام بر زمین یگذارم وقتی دلم اینگونه بی قرار است ، چه طور می توانستم اینگونه عاشق بمانم وقتی تقریبا هیچ چیز دیگر سر جای خودش نیست ، دلم این روزها مثل دریایی است که طوفان احاطه اش کرده اما طوفانی و مواج نیست ، حتما نیرویی شبیه معجزه دارد اینگونه آرام نگهش می دارد ، و یقین دارم که این کار فقط از دست های معجزه گر خالق  بی همتابرمی آید و بس.


پی نوشت یک : هیچ چیز به اندازه این  حالم را بد نمی کند که بفهمم مراعاتم را کرده اند و خبری را به من نداده اند ، شما که غریبه نیستید از طرفی گاهی دلم می خواست بعضی خبر ها را هیچ وقت نمی شنیدم .

پی نوشت 2 : ممنون که این مدت نبودن هایم را تحمل کردید

پی نوشت 3 : مثل همیشه التماس دعا


سحر قریب
۲۴ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ نظر