معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

پرده بیست و هشتم

جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۴ ب.ظ

آن وقت ها که پشت نیمکت های دبستان می نشستم و معلم کلمات را برایمان معنا می کرد ، یا بعد ها که در راهنمایی و دبیرستان معنی لغات نا آشنا را از لغت نامه پیدا می کردم هیچ گاه گمان نمی کردم که روزگاری معنی خیلی چیزها برایم عوض شود هیچ گاه فکرش را نمی کردم که خیلی کلمات را نمی شود در هیچ لغت نامه ای معنا کرد خیلی از کلمات را باید فهمید باید حس کرد باید نفس کشید کم کم که زندگی از کودکی ها فاصله گرفت و قد کشیدم  خیلی از معنا ها برایم عوض شد همان روز که قران را بوسیدم، بسم اله گفتم و رفتم تا رحمم را خراش دهند فهمیدم که چه قدر معنی درد برایم عوض شده است تنها چیزی که اصلا مهم نبود این بود که قرار است در آن اتاق معاینه کذایی چه بر سرم بیاورند اصلا مهم نبود که این پروسه می  تواند دردناک یا چندش آور باشد مهم فقط این بود که حتی اگر شده فقط یه گام مرا به روزهای مادرانه نزدیک می کند ، مادرانه هایی که برایم معنی عشق میدهد وصبر ،کلمه ای که صحبتش را از همان کودکی در مناسبت های مختلف شنیده ام اما حالا برایم طعم خرمالو های کال می دهد که دهان را گس می کنند و گاه به غایت تلخ تلخ است .و  خدا،  مفهومی  که این روزها دیگر در آسمان ها سراغش را نمی گیرم این روزها همین جاست ، نزدیک تر از همه نزدیکان و گاهی حتی نزدیک تر از من به خودم ، این روزا قرص های استرادیول و آسپرین و ...... عجیب بوی خدا میدهند ، و چه قدر خوب است که از دیشب آمپول های پروژسترون هم مهمان هر شب خانه ما شده اند اصلا مهم نیست که بعد هر تزریق جایشان ورم می کند ، دردناک می شود و کبود ، چه قدر این کبودی ها را دوست می دارم  این روزها ،و بعد هر تزریق دعا می کنم که حالا حالاها مهمان خانه ما بمانند .

صبح روز دوازدهم ، باز هم من هستم و کفش های آهنینی که دوسالی هست رسما به پا کرده ام ، بسم اله می گویم و با پای راست وارد مرکز می شوم ،  صبح پنج شنبه بین التعطیلین و مرکز به شدت شلوغ است ، نوبت می گیرم ، و در صف انتظار سونوگرافی می نشینم ،اینجا تنها جایی است  که شاید هیچ کس ماسکی برچهره ندارد ، کسی به کسی ترحم نمی کند ، فرقی نمی کند تحصیلکرده باشند یا کم سواد، فقیر یا غنی ، زشت یا زیبا اینجا همه حرف هم را خوب می فهمند و دردی که انگار همین که پایشان را از مرکز بیرون گذاشتند دیگر هیچ کس گوشی برای شنیدنش ندارد ، بعضی چهره ها مسن و خیلی خیلی خسته است ، طوری که آدم دلش می گیرد وقتی زن هایی را می بیند که با یک حساب سرانگشتی هم سن و سال هایشان شاید مادربزرگ هم شده باشند اما آن ها هنوز هم در کشاکش این راهروها مادری را جست جو می کنند دعا می کنم که این روزها  روزهای پایانی انتظار تک تکشان باشد ان شااله.

از حرف ها و حرکات خانوم دکتر متوجه می شوم که از شلوغی کلافه است برای همین خیلی آرام و بی سرو صدا از تخت سونوگرافی بالا می روم ، ضخامت رحمم خدا روشکر مناسب است و یکشنبه  قرار است  شروع روزهای مادرانه  باشد ، و من باز هم منتظر معجزه ای  هستم تا فرشته های برفیم را بعد از شش ماه از خواب زمستانیشان  بیدار کند  ، معجزه ای که به اراده پروردگار بذر عشق در دلم بکارد جوانه بزند و و سبز شود و به بار برسد ان شااله.


پی نوشت یک _ این روزها تمام سعیم را می کنم تا عنان فکرم را به دست بگیرم ، شما که غریبه نیستید حتی اگر ثانیه ای رهایش کنم به هزار و یک جا سرک می کشد ،و دلم را به تلاطم می اندازد

پی نوشت دو - وسط این روزهای پر از علامت سوال و بی قراری دلم به خدایی گرم است که خودش فرموده :وَلا تَخافی وَلا تَحزَنی ۖ إِنّا رادّوهُ إِلَیکِ  ، خدایی که لحظه به لحظه این سال های انتظار همقدمم و همراهم بوده و می دانم که تلاش هایم را بی  جواب نمی گذارد خدایی که اراده کرده تا بعد هر سختی آسانی باشد و مهربان تر از مادر  عجیب هوای دل های شکسته را دارد .

پی نوشت سه : دوستان خوب و همراهم روی نفس های پاک شما و دعاهای خالصانه تان حساب ویژه بازکرده ام  ، بیشتر از همیشه برایم دعا کنید

پی نوشت چهار: وقتی همه چیز دست عزیز بخشنده ای است که  گذشته  و آینده ما ن را خبر دارد  ، دیگر چه غم ،هرچه بخواهد و هرچه پیش بیاید خیر مطلق  است ان شااله.

۹۴/۰۹/۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر قریب

نظرات  (۲۷)

۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۷ ✿✿ یاشل ✿✿
سحر یه عالمه برات ارزوهای خوب دارم.اگه تو مادر بشی من کلی ذوق میکنم از بس قشنگ مینویسی .قول بده عکسشونم بزاری ببینیم نی نی عوچولوهاتو
امیدوارم خداوند خیر تو رو این بار در مادر شدن بگذاره.
ان شاالله با خبر خوشت شادمان کنی. بعد این روزهای سختی که گذروندم، خبرهای خوش شما حالم رو بهتر میکنه.
ان شاالله مثل اسم وبلاگت،معجزه خدا اتفاق بیفته به حق همین ماه صفر.
امیدوارم یکشنبه شروع مادرانگی هایت و پایانش هم نه ماه بعد در آغوش کشیدن معجزه های الهی باشد... انشاالله
سلام خواهر جان .من و مسافرم خواهرانه دعایت میکنیم .برو خدا پشت و پناهت
خدا پشت و پناهت خواهر خوبم
من هم واست دعا می کنم. اگه قابل باشم
سلام سحرعزیزترازجانم
برات خوشحالم که روزهای مادرانه ات نزدیکه..
الهی بحق بی بی رباب فرزندانت روصحیح وسلامت دراغوش بگیری.
مطمئنم اینبار وبلاگت باخبرهای خوش وشیرین به روز میشه..
درپناه خداعزیززززم
۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۵:۰۶ مامان علی
سحرجان...خداروشکر.برات از خدا بهترین ها رو می خوام:)))
سحر بانو، برات از صمیم قلب آرزوی موفقیت می کنم. مراقب خودت و فرشته های برفیت باش، ما هم برات انرژی مثبت می فرستیم و منتظر خوندن پرده بیست و نهم می مونیم، که امیدوارم شادترین پستت باشه :)
راستی خیلی زیبا می نویسی، نوشتن رو ادامه بده. 
رو به سلامت خواهر جان  برایت دعا میکنم روزهای مادرنگیت پایدار بماند خواهرجانم
خدایا سحر عزیز فردا قرار است برود برای انتقال خودت کمکش کن، و اجر سختی هایی که کشیده روبهش عطا کن. خدایا به حق محمد و آل محمد و به حق بندهای خوبت اون رو به ارزوش برسون. کاری کن مصلحت تو با ارزوی اون یکی باشه. آمین
خداوند پشت و پناهت.اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم ولی هر روز به امید خبرهای خوب به اینجا سر میزنم.همیشه برات دعا میکردم و امشب بیشتر.
خواهر جان از خدای مهربون برات خیرترینها رو میخوام...
واست آیت الکرسی میخونم...
۱۵ آذر ۹۴ ، ۱۲:۲۵ زن کمانگیر
ایشا... به حق امام زمان دامنت سبز میشه
موفق باشی عزیزم اگه قابل باشم برات دعا میکنم

ان شاالله خیر خداوند با آرزوی دل شما یکی بشه. الهی آمین. همینطور برای تمامی زنان

سحر جان بسلامتی. ان شاءالله که هر چه زودتر بیای خبرای خوب بدی . منم دیروز عکس رنگی رحم گرفتم متاسفانه اسباب کشی داریم ولی هفته دیگه میبرم دکتر ببینه احتمالا تا یک ماه دیگه منم اقدام کنم . الان که دارم مینوسیم اشک میریزم و از خدا میخوام کمکمون کنه . همه اونایی رو که منتظرن از چشم انتظاری در بیاره . الهی به امید خودت .در پناه حق 
سحر عزیزم ، کاش یه روزی برسه که هیچ زنی ، هیچ زنی نتونه معنی حسرت و بارداری و آغوش و فرزند و شیر دادن و .... رو درک کنه

یعنی چون تجربه اش نکرده
زندگیش نکرده
نتونه درکش کنه

امروز دومین روز زندگی فرشته های برفیت تو بهترین و امن ترین نقطه دنیا بود
و امیدوارم 9 ماه بعد به نقطه امن بعدی مسیر زندگیشون ، یعنی دستای گرم و آغوش مهربونت ، قدم بذارن

دست خدا به همراهت
منتظر خبر خوش آز بتات هستیم


سحر جان دعاگوت هستم..برای منم دعا کن...

من هنوز شروع به هیچ درمانی نکردم اما هم ازدرد ترس دارم هم از ورم هم ..

۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۱:۱۹ زهرای سعید
این بار ان شاء الله دست پر بیای :*
الهی دوقلوداراشی مامانی میبوسمت ندیده....مواظب خودت باش
۱۹ آذر ۹۴ ، ۰۲:۴۳ فاطمه مامان محمدسجاد
سحر جمعه همون نذری معروف خونه مادرم هست. من اونجا خیلیییی هارا حاجت روا دیدم. نمونه اش محیا که براشاونجا خیلی دعا کردم و سال بعدش محیا نی نی داشت تو شکمش هفت ماهه تو شکمش
نمیگم از دعای من بوده ها نه میگم که من دعا کردم و میدونم خدا صدای منو شنیده
امروز هم نذری بزذگ آش بود و من برای تو دعا کردم .
اومدم اینجا بهت بگم که به یادتم دیدم پست جدید گذاشتی
مواظب خودت باش 
حمعه عصر تا شب دلت به این نذری باشه و شک نکن شک نکن شک نکن حاجت روا میشی
برای منم خواهشا اگر یادت بود دعا کن
بوسس
تو اینستاگرام یه صفحه است، به اسم قرآن مانوس.
از دیروز افراد خاطره هاشون از آیه ها رو می فرستن، اینقدر از دیروز تا حالا به بزرگی خدا فکر کردم که حد نداره...
کاش بری اونجا رو بخونی...
ایشالا سال دیگه این روز یه بچه سالم بغلته.

چهارشنبه حرم امام رضا بودم...کلی یادت بودم و دعات کردم...ایشالله که با دست پر ئ دل خوش میای پیشمون...
سلام سحر عزیزم یه مدتی بود نت نداشتم الان که اومدن نگاه کردم متوجه شدم روز 9 انتقال هستی خیلی خیلی خوشحالم و برات بهترین ها رو از خدای متعال میخوام ایشالله فرشته ای برفی پیشت میموننن و مامان سحر رو خوشحال میکنن
هر روز برات دعا میکنم همیشه به یادتم ایشالله به زودی پرده بیست نهم رو با خبرهای خوب آغاز میکنی عزیزم
دوست عزیزم روزهای انتظار سخت وکشنده است اما خدا هر دردی رو میده قدرت تحملش رو هم میده من وشما از همون دسته ایم ک با همه ی رنجی ک میبریم بازم میگیم خدا از خدا پنهون نیس از شما چ پنهون خیلی ازش ناراحت بودم همین الانش ک نوشته هات رو میخوندم هم بهش گفتم خدا من بد بودم پس اون گناهش چیه اون ک هم صبوری کرد وهم ناامید نشد وگلایه هم نکرد پس چرا داری اینطوری زجرش میدی ولی باز هم گفتم خدا مارو ناتوان وعاجز در مقابل خودت خلق کردی مگه غیر خودت کی رو داریم رحم کن خدا ب ناتوانی وبیکسیمون ب بی پناهیمون ب دل پر از حسرتمون ب دستهای خالیمون رحم کن گفتم خدا برای ما ی معجزه است اما بدای تو فقط ی گوشه چشم چی میشه اگه اینبار خبری بشه  چی میشه اگه ماهم ارزو ب دل نمونیم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی