نقل مکان
سلام خوش آمدید............
از همان روز اولی که تصمیم گرفتیم خانه مان را به فرزندی مهمان کنیم بارها و بارها شروع کردم به نوشتن اوایل توی دفترچه خاطراتم می نوشتم و بعدترش چندوبلاگ هم ساختم اما هیچ کدام برایم راضی کننده نبودند و به یکی دو پست نرسیده تعطیلشان کردم طوری که اکنون نه می دانم آن دفترچه خاطرات کجاست ؟ و نه آدرس وبلاگ هایم را بلدم.
در این مدت اتفاقات زیادی افتاد ، اتفاقاتی که بعضی هایشان بهترین اتفاقات عمرم بودند و بعضی هم آنقدر دردناک که تا همیشه همیشه تلخیشان با من خواهد ماند.
یک جایی حس کردم باید بنویسم اما این بار از قصه ای که مثل همه نبود از قصه ای که فقط خدا برای ما نوشته بود ، از قصه ای که شاید امید را به قلبی برگرداند و مهم تر این که شاید دل پاکی بلرزد و برایم دعا کند . و به برکت دل های پاک .................
زمستان سال قبل شروع کردم به نوشتن از اول اولش شروع کردم و سعی کردم همه چیز را بنویسم تا شاید تا اندازه ای حق مطلب ادا شود بیشتر از سه ماه از شروع وبلاگم گذشت و درست وقتی که سه چهار پست مانده بود تا به زمان حال برسم مشکلات بلاگفا دفترچه خاطرات دوست داشتنی ام ، که مسبب پیداکردن دوستان و همراهان فراوان شده بود را از من گرفت.
دوهفته ای صبوری کردم اما ترس از دست رفتن مطالبم که با تمام وجودم نگاشته بودم باعث شد که به اینجا نقل مکان کنم .همه مطالب وبلاگ قبلی را ظرف دو روز به خانه جدیدم آوردم.تا ادامه اش را اینجا بنویسم .
ممنون که همراهم هستید التماس دعا