معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


این روزها چه بخواهم و چه نخواهم خیلی چیزها برایم مرور می شود می ترسم آخر این حافظه قوی  که  درجمع های دوستانه یک جورهایی زبانزد است کار دستم دهد حتی تاریخ  ویزیت های ماهیانه ام را هم دقیق به خاطر دارم مگر می شود 13 مرداد یادم برود روزی که برای اولین بار در صفحه مانیتور همه زندگیم را به نظاره نشستم روزهای  گرم و طولانی  شهریور ماه یادم نمی رود که چه طور با شوق و ذوق روزهای هفته را می شمردم و چه قدر هفته ها ان وقت ها کش می آمدند ، و چه روزهایی بود روزهای با تو بودن روزهایی که با هر نفس همه حس های خوب دنیا  مال من می شد و در هر بازدم همه غم های دنیا از دلم بیرون می رفت چه قدر دلم تنگ شده برای آن روزها که دست بگذارم  روی شکمم و قرآن بخوانم چه قدر دلم سوره یوسف می خواهد چه قدر دلم برای کندر و عناب و سیب های معطر تنگ شده است  هنوز هم باورم نمی شود که تونیامده رفتی هنوز هم باورم نمی شود که پنج ماه مادر بودم گرچه برای ثانیه به ثانیه اش شکرگزار خدای مهربانم اما این روزها مادرشدن و مادر بودن برایم فقط حسرت نیست که داغ است که تا مغز استخوانم را می سوزاند و چه قدر حسرت ها دردناک تر می شوند وقتی مهر داغ به پیشانیشان بخورد.


عزیز بخشنده و کریم  می دانم که حواست به من هست و قتی حتی توی ماشین و در حال رانندگی هم به راحتی می توانم تشخیص دهم که آن کودکی که در ماشین کناری توی بغل مادرش نشسته است هم سن بهار من است وقتی هنوز هم لباس ها و اسباب بازی های دخترانه دلم را آتش می زند ،و علی رغم همه تلاش هایم هنوز هم هرماه و هرروز و هر لحظه در رویاهایم تصورش می کنم. که اگر بود،اگر می ماند................


خدای مهربانم اعتراف می کنم که دارم خسته می شوم از این همه در بسته و از این همه تلاش بی سرانجام خودت می بینی ناخواسته همه زندگیم معطل مانده است مخارج سنگین درمان، حاملگی، سقط و............همه چیز را از من گرفته است ،پنج ماه حاملگی همه فرصت های اجتماعی و شغلی را از من گرفت ، می دانم که اگر مادرانگی هایم جاودانه می شد حتی سر سوزنی غصه موقعیت های از دست رفته را نمی خوردم اما حالاکه آغوشم خالی است از دست رفتن موقعیت های دیگر و به دست نیامدن دوباره شان آتش دلم را شعله ور تر می کند ، این روزها حتی برای بیدار شدن از خواب هم انگیزه آن چنانی ندارم فقط نگاه های مهربان اوست که چراغی در تاریکی های دلم روشن می کند که اگر این نیز نبود قطعا مرده بودم خدایا شکرت که هنوز هم دلم به مرد زندگیم گرم است .


دیگر دارم مطمئن می شوم که برای مادرشدن باید یک دوره کامل همه بیماری ها و مشکلات  را پاس کنم این را چند هفته پیش که برای چکاپ قبل انتقال رفته بودم فهمیدم  ، از همان روز همه تحقیقات و پرس جوهایم رفت سمت زخم دهانه رحم مشکل جدیدی که فعلا مرا از فرشته های برفی ام دور کرده است ، کاش رحمم بفهمد که چه قدر این روزها به او نیازمندم  کاش هر چه زودتر به دارو ها جواب بدهد و احیانا کارم به مراحل پیشرفته درمان نکشد که اگر اینطور باشد مشکل من درد و ناراحتی  و مشکلات درمان نیست ، مشکل زخم کاری دلم هست که هر روز دارد عمیق تر می شود.خدایا کمک کن کم نیاورم.

می دانم روزی می آید که هم حسرت ها جایش را به شیرین ترین لحظات دنیا می دهد، می دانم فقط یک نگاه پدرانه او ویک  لبخند شیرین دخترانه یا یک نگاه پر از شیطنت پسرانه آتش دلم را گلستان می کند ، خدای مهربانم نمی دانم چه قدر مانده تا به ان روز ها برسیم کجا قرار است این همه تنهایی و حسرت ودرد مهر پایان بخورد ولی تا آن روز که شک ندارم به قدرت ذات لایزالت دور نخواهد بود هوای دلمان را داشته باش  کمکمان که که حتی لحظه ای در حکمت نداشته ها یمان شک نکنیم لحظه ای زبانمان به ناشکری باز نشود و چنان باشیم که خودت فرموده ای ولله مع الصابرین


پی نوشت 1 :ممنون از دوستانی که مرتب سر میزنین و جویای احوالم هستین ، این ماه مشغول درمان هستم اگر خدا بخواهد و درمان ها جواب بدهد مهر ماه می شودشروع روزهای مادرانه .

پی نوشت 2 :این روزها  شروع مادرانگی های عزیزی است که خدای مهربان قصه اش را شبیه من نوشته است برای آرامش دل  ربابه عزیز و همه ربابه های مهربان وصبور قصه های خدا دعا کنید .

پی نوشت 3 : التماس دعا دوستان خوبم  مطمئن باشین هر خبر جدیدی که داشته باشم بی خبرتان نمی گذارم.



سحر قریب
۱۰ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۸ نظر