معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

دلنوشته پنجم

يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ق.ظ

در طول این سال ها و از وقتی که مشکلمان را فهمیده ایم ، هر بار که خانوم دکتر را دیده ام ، سوال تکراریش این بوده : ( مادرشوهرت آخر مشکل  پسرش را فهمید ؟ ) و هر بار جواب نه من بود و صورت پر از تعجب خانوم دکتر و نگاههایی که سعی می کرد یفهمد ولی نمی فهمید ؟ این بار اما جوابم بله بود ، الان چند ماهی  است که من دردهایم را برای مادرش گفته ام ، اما هنوز هم نمی فهمم کارم درست بوده یا نه ، گرچه گاهی  می مانم در صبوری این سال ها و درد بزرگی که اگر خدا تقدیر را اینگونه رقم نمی زد شاید حل می شد و هیچ وقت  خبرش به گوش کسی نمی رسید ، اما من کم اوردم ، تحمل پرس جوهاو نگاه هایی که بعد سقط منتظر بارداری دوباره ام بودند را نداشتم ، تحمل این همه درک نشدن ، این همه رنج کشیدن و دیده نشدن ، تحمل نگاه های پدر شوهرم موقع بازی با نوه هایش که همیشه یک چشمش به آن ها بود و یک نگاهش به من ،قربان صدقه هایی که آن قدر گاهی اغراق آمیز بود که به ذهنم می رسید از عمد باشد ، شاید دلش می خواهد با این کار عروس و پسر بی فکری را که بعد از گذشت چند سال از شروع زندگیشان هنوز هم بچه نمی خواهند را به فکر ، بیاندازد ، تحمل  رفتارهای مادرشوهرم با بچه های دخترش که  از همان روزهای بعد از عقد بنظرم می رسید بیش از حد لوس مانند است ،  را نداشتم ،کاش مادربزرگ ها بفهمند که نوه هایشان  هر چه که باشند برای خودشان  عزیزند ، و دیگران به هزار و یک علت ممکن است حوصله  این ذوق کردن ها را نداشته باشند کاش بفهمند که نوه هایشان در بهترین حالت  برای بقیه فقط و وفقط یک بچه معمولیند و.............

من درد هایم را گفتم ، اصلا آنقدر رنجم در این سال ها دیده نشده بود که دلم می خواست این حرف های ممنوعه را برای تنها کسی که می شد گفت فریاد کنم  ، دلم می خواست بفهمند همه آن روزهایی که لبخند به لب داشتم ، همه آن روزهایی که مجبور بودم ذوق نوه هایشان را بکنم ، همه آن روز هایی که خبر بارداری  عروس و دخترشان را اول به من می دادند ، بر من چه گذشته است دلم می خواست بفهمند همه کنایه ها و حرف های معنادارشان به همسرم چه آتشی بر جانش انداخته است .و...............


عجیب است خیلی خیلی عجیب است ، دردی به بزرگی آرزوهای مادرانه برای فرزندی که نمی دانی خواهی داشت یا نه ، اما عجیب تر آن است که این درد را کسی نمی فهمد ، حساب آن هایی  که در دوستیشان شک داریم جدا ، حتی آن ها که شک نداریم  دوستمان دارند هم نمک روی  زخم اند ،  وجالب تر این که حتی نزدیکانمان هم  ترجیح می دهند به ما ودرد ما فکر نکنند ، ترجیح می دهند فراموش کنند،و شاید خواسته بزرگشان این است که ما هم فراموش کنیم . بی قراری ها ودرد و دل های ما آزارشان می دهد ، از نظر آن ها خدا برای ما صلاح نمی داند و ما باید راضی باشیم ، راضی باشیم و حرف نزنیم ، راضی باشیم و دلمان نگیرد ، راضی باشیم و حتی بچه ها و نوه های آن ها را به جای بچه نداشته مان دوست بداریم ، راضی باشیم و بنشینیم  پای شیرین کاری های نو ه های  آن ها ، آن ها هی از ته دل قربان صدقه نوه هایشان بروند و ما اصلا به شاید هیچ وقت مادربزرگ نشدنمان فکر نکنیم ، انگار گوش ها برای شنیدن درد های ما کر می شود ،تا جایی که کم کم خودمان هم  به این نتیجه می رسیم که درد و دل نکردن بهترین کار ممکن است .

من این روزها باید به خیلی چیز ها راضی باشم ، راضی باشم به مادر نبودن ، راضی باشم به خانه نشینی ،  بعد از بیش ازهجده سال تلاش و پشتکار و علاقه فراوان به تحصیل و مخصوصا رشته تحصیلیم ، راضی باشم به زندگی ای که مخارج سنگین درمان و ....در این سال ها کمرش را به شدت خم کرده و چیزی نمانده به نقطه ی صفر برسد ، راضی باشم که هر روز خبر به دنیا آمدن بچه های دوم  هم سن و سال هایم را می شنوم و کوچکتر هایم که یکی یکی دارند مادر می شوند ، راضی باشم به لحظه هایی که در کوچه و خیابان و بازار و مسجد و ..... منی که همیشه عاشق  رفت و آمد  و ارتباط با مردم بودم  حالا باید از دوستان و همکلاسان قدیمی ام هم خود را بپوشانم ، راضی باشم که  جواب  تلفن های دوستان قدیمی ام را یک درمیان بدهم و یا پیام هایشان را بی پاسخ بگذارم  ، راضی باشم به

چهره خسته ی مردی که شک ندارم می تواند بهترین بابای دنیا باشد اما ........،،راضی باشم به این که چهار سال است یک طبقه یخچالمان همیشه پر از دارو و آمپول است و یک روز درمیان باید  به مردی که دوستش دارم آمپول برنم  کاری که هیچ گاه گمان نمی کردم از پسش بربیایم اما مدت هاست  برنامه عادی زندگیمان شده است ،  راضی باشم به سکوتی که چندین سال است خانه آرزوهایم را پر کرده است ، به فیلم عروسیمان که چیزی به هفت ساله شدنش نمانده اما خیلی وقت است  دیگر دوست ندارم نگاهش کنم ،کودکانی که شب عروسی دور و ورم بودند حالا همه نوجوان شده اند ، مجرد ها هم مامان و بابا شده اند ،مادربزرگم که همیشه می گفت :بچه تو با همه نوه هایم فرق می کند ، عجله داشت زودتر بچه دار شوم تا نوه سیدش را یبیند، حالا سه سالی می شود که دیگر در بین ما نیست ، خواهر کوچکترم  که  آن موقع ها  هنوز دبیرستانی بود حالا مادرشده است ، تازه عروس های آن روزها  امروز ، دغدغه شان انتخاب مدرسه و مهد و کودک فرزندانشان است و.....

 آری ،  من باید به این زندگی که سال هاست انگار عقربه ساعتهایش تکان نمی خورند ، راضی باشم وهستم ، درست است که گاهی دلم بهانه می گیرد ، درست است که گاهی ساعت ها می نشینم و دنبال مقصر می گردم  و هر کسی که فکر می کنم کوچکترین نقشی داشته را در دلم سرزنش می کنم ، گاهی خسته می شوم و حتی شده آرزو کنم که شب بخوابم و دیگر ......... اما با همه این ها باز هم روزها  و لحظه های خوشمان کم نیستند ،همین که هنوز هم بعد هفت سال و با وجود همه مشکلات  فقط یه نگاه پر محبت او آرامم می کند ، همین که  حرف های هم را می فهمیم و هر دو برای رسیدن به هدف دلمان یکرنگ و یک صداست بی شک از لطف خدای بی همتاست ،آرام بودن در طوفان معجزه ای است که شاید هر روز نه ولی زیاد حسش می کنم خدا را شکر


پی نوشت یک : صدای پای بهار می آید ، کاش یشود میان این خانه تکانی های آخر سال همه اگر ها و ای کاش ها را به دست باد سپرد

پی نوشت دو : دلی می خواهم دریایی به وسعت رضایت از آنچه دوست پسندد

پی نوشت سه : شرمنده بابت تاخیر و طولانی شدن مطلب

مثل همیشه التماس دعا یاحق



۹۴/۱۲/۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰
سحر قریب

نظرات  (۳۰)

وقتی دلت مثل من ترک برداشت
دیگر آمدن یا رفتن
بودن یا نبودن
هیچ فرقی نمی کند....
آدمی یک روز به جایی می رسد
که دلش می خواهد همش بخوابد
خواب چقدر خوب است برای نداشتنها....
پاسخ:

راست می گی خواب خیلی خوبه ، دلم می خواد همیشه اونقدر خسته باشم که نیازم فقط خواب باشه،که دیگه به هیچ چی فک نکنم

سلام عزیزم.
خیلی از حس هات با من مشترکه. درکت میکنم.
سحر جون نمیشه به جنین اهدایی فکر کنین؟ فکر کنم راه حل ممکن برای شما این باشه.
من یکیو میشناسم که میخواد جنین هاشو اهدا کنه. اگه تونستی با این قضیه کنار بیای بهم بگو بهت معرفیش کنم.
پاسخ:

سلام عزیزم خوشبختانه هنوز امید هست  ، هنوز منتظریم تا خدا معجزه اش رو یه بار دیگه نشونمون بده ، البته اکرم روزی بخوایم از جنین اهدایی استفاده کنیم  یه مشکلی که وجود داره بحث سیادت همسرم هست ما فقط می تونیم از کسی جنین بگیریم که سید باشه ، خلاصه پسندم آن چه را جانان پسندد..........

ممنون بابت همدلی و همدریت عزیزم

۱۶ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۰۲ زهرای سعید
خیلی وقتا همین ناامید شدن و راضی بودن و تسلیم شدن کلید استجابت دعاست .
روزی که پست قبلیتو رو خوندم منم دلم گرفت و ناامید شدم که دیگه حتما خبری نیست و راهی نمونده اما وبلاگی که یکی از دوستانت معرفی کرد رو خوندم . "شبنم" که بعد از ده سال درمان و جواب قطعی چندین پزشک که گفتن "هرگز" نمیتونه مادر بشه صاحب یه دختر و پسر شد .اون موقع انگار یادم اومد برای خدا هرگز و غیرممکن نیست . توی یه مقاله روانشناسی خوندم که گاهی عدم بارداری در نتیجه فشار عصبی و استرسیه که زن برای بچه دار شدن داره و بدنش به این موضوع واکنش برعکس نشون میده و دقیقا وقتی بی خیالش میشه و به فکرش آرامش میده بارداری اتفاق می افته .
در رحمت خداوند هم که هیچوقت بسته نیست .بازم تلاش کن .دعا کن درمان کن اما نور ته قلبت هیچوقت خاموش نشه. ان شاء الله نتیجه میگیری
پاسخ:

خدا اگه اراده کنه حتما می شه حتی در بدترین شرایط پزشکی فقط باید بخواد

دعام کن دعا کن ناامید نشم من از خدا مطئنم گاهی به خودم شک می کنم  .......

از این که هنوزم به اینجا سر می زنی و پیگیر احوالم هستی بی نهایت ممنونم

خداروشکر که هنوز امید هست. الهی شکر.
شوهرت سیده؟
ان شاالله فرزند خودتونو در آغوش بگیرید.
پاسخ:
آره عزیزم شوهرم سیده با همه بی لیاقتیم افتخار می کنم که عروس حضرت فاطمه ام ،گرچه گاهی وسط این دغدغه ها و مشکلات این افتخار هم یادم می ره
سلام سحر جان خداروشکر که خوبی خوشحال شدم که پست گذاشتی و بعد از مدتها خوندمت
پاسخ:
سلام عزیزم  خیلی خیلی ممنونم که فراموشم نکردی التماس دعا
سلام گلم . منم 23 روز پیش زیفت و ای وی اف کردم منفی شد . ما تهران زندگی میکنیم برا ایام عید باید بریم شهرستان پیش خونواده هامون اصلا دل و دماغ ندارم از یه طرف فضولی کسایی که همش میپرسن چی شد حامله نیستی چون داره میشه 4 سال که ازدواج کردیم اخه 35 سالمه نمیشه بگم که نمیخوایم با عقل جور در نمیاد . از یه طرف دیگه جاریم 7 ماهه حامله هست واقعا برام عذاب اوره . نه اینکه حسودی کنم خیلی هم مشتاقم بچش به دنیا بیاد ببینمش چون من عاشق بچه هستم . عزیزم گفتی که شوهرت سیده ان شاءالله که ائمه معصوم خودشون کمکتون میکنن و یه نگاهی به فرزندشون میندازن . ان شاءالله که حاجت روا بشی مارو هم دعا کن . 
پاسخ:

سلام عزیزم ، انگار این داستان تکراری دل های همه ماهاست بی راه نیست اگه بگم ماها همه مون یه خانواده ایم ، تو این موقعیت از خدا صبر بخواه و مطمئن باش کمکت می کنه ان شاله حاجت روا باشی خواهر

امیدوارم سال جدید سال پر از امید و برآورده شدن آرزوهاتون باشه
اگر برای هر مشکلمون نباید به مردم جواب پس بدیم و فقط با خدایمان سروکار داشتیم چقدر تحمل دردها آسون میشد...
امیدوارم بزودی آیه ی "ان مع العسر یسرا" در زندگیتان محقق شود دوست عزیزم
التماس دعا...
پاسخ:
ممنون عزیزم ، ان شالا برا همه سال خوبی باشه التماس دعا
سحر جان سلام
باور می کنی تک تک کلمات و جملاتت رو با تمام وجود درک می کنم؟  با این تفاوت که من یه بچه دارم ولی تمام این حسرتا و طعنه ها و کنایه ها رو دارم؟؟؟ این که خانواده هامون می دونن مشکل رو ولی نمی خوان باور کنن...اینکه مادرشوهرم خبر بارداری اقوام رو اول از همه شاید ،به من میگه...
اشک ریختم با سطور آخرت...بهت حسودیم شد به خاطر همسر مهربان و همراهت...
امیدوارم معجزه خدا پاداش انتظار سبزت باشه...
پاسخ:
سلام عزیزم ، ممنون از همدلی و همراهیت ، می دونی هر وقت درد و دلات رو می خونم بیشتر می فهمم که خدا چه صبری به من و امثال من داده ، خیلی ها رو دیدم که مثل شما برا بچه دوم دچار مشکل می شن و مثل شما همه دغدغه شون همین مسئله می شه ، انگار وقتی بخوای و نشه در هر شرایطی سخته ولی خب نذار این دغدغه ها یه وقت مانع از این بشه که از بزرگ شدن علی کوچولو لذت ببری ، التماس دعا حاجت رواباشی
نمیدونم چرا دلم برات روشنه.همه اینهایی که گفتی رو منم کاملا درک نیکنم.و چقدر بده وقتی با مادر شوهرت که تنها کسایی هستن مشکلتو درمیون بذاری بگه شاید مصلحت خدابوده.کاش این جمله روهم هیشکی بلد نبود.میون همه این دردا که گفتی این درد من از همه بدتر ازار میده که هروقت اذیت میشم میگم خودت کردی چون مشکل همسرم رو میدونستم و ازدواج کردم.و این شماتت و سرزنش از همه چیز بدتره.گاهی که بهم فشار میاد از ازدواجم پشیمون میشم.ولی دیگه هیچ راهی وجود نداره.نه پلی هست برای برگشت نه مسیری برای ادامه منم 4 ساله دارم درجا میزنم.اما همسرمو دوست دارم و میمونم.شاید راه پس و پیشم بستس ولی راه آسمون هنوزم بازه..دلم بچه میخوادبرای مادر و پدرم برای خواهرم.دعا کنید برای منم خداروچه دیدی شاید منم مادر شدم...توهم ان شاءالله
پاسخ:
سلام می دونی مشکل ماها طوریه که  تقریبا هیچ که هیچ کار نمی تونه بکنه ، اگه مشکل فقط مالی بود اگه دعوای خانوادگی و....... بود شاید از دست بقیه کاری برمیومد اما در مورد ماها گره کار باید مستقیما به دست خود خود خدا باز بشه ، بهت حق می دم گاهی آدم اونقدر خسته می شه که به خیلی چیزا فک می کنه  ولی واقعیت اینه که اگه مادرشدن تو سرنوشتمون باشه و خدا بخواد با همین شرایطم می شه مثل خیلی ها که معجزه خدا براشون اتفاق افتاده .........حاجت رواباشی خواهر التماس دعا
سلام سحر جون خوشحالم که دوباره نوشتی .
چقدر این حرف ها حرف های دل من بود چقدر با نوشته هات همزاد پنداری کردم همه همینطورن همه همین حرف تکراری رو می زنن خدا نخواست . خدا چرا برای بقیه می خواد برای ما نه ؟
ان شاء الله سال 95 یه تکونی بخوره این صف انتظار مدت هاست که راکد موند.
پاسخ:
سلام عزیزم ممنون از لطفت ان شالا هر کدوم از منتظرا که به آرزشون برسن یه حس خوب و یه امید تازه برا همه است ان شالا خیر باشه
سلام خواهرجان
امیدوارم که روزی امیدت به حقیقت بپیونده .
برایت دعا میکنم مثل همیشه.ممنون که نوشتی
اگه غضولی نباشه.برام جالبه که شما و مرضی باهم خاله شدید اما چقدر حس هاتون متفاوته!
مرضی در کنار درد خودش از حس خوب خاله شدن میگه و شما فقط اونو جز دردها حساب میکنی
پاسخ:

سلام عزیزم ، چه خبر از مسافرت فک کنم الانا دیگه رسیده باشه ، می دونی خاله شدن برای منم خیلی لذت بخشه ولی چون خواهرم از ما دوره من زیاد نمی تونم نی نی اش رو ببینم شاید نهایتا در سال ده روز هم پیش هم نباشیم ، برا همین من خیلی شیرینی هاش رو حس نمی کنم ولی با این حال شاید ده ها بار عکسا و فیلمایی که برام می فرسته رو مرور می کنم و لذت می برم و از دور قربون صدقه نی نی نازش میرم یه دلیل دیگه اشم شاید اینه که من بچه اولم  و همیشه انتظار این بود که با بچه دار شدن من مامان بابام مادربزرگ و پدربزرگ بشن ولی خب خدا جور دیگه ای خواسته ان شالا آخرش خیر باشه برا همه ..........

ان شالا نی نی مون عید قراره بیاد یه چند روز پیشمون بمونه اون موقع شاید بیام از حس خوب خاله بودن هم بنویسم .........

سلام من مدتهاست وبتو میخونم و مطمئنم یه روز خبر خوب بارداریت رو به ما میدی. شاید نتونم احساس واقعیت رو درک کنم ولی فکر میکنم خیلی خیلی حساس شدی. هیچ پدر و مادری بدی و ناراحتی بچه اش رو نمیخواد و هیچ وقت به قصد ناراحت کردن کسی خبر بارداری کس دیگه رو بهش نمیده. ابراز احساسات پدربزرگ و مادربزرگ هم واقعیه حتی اگه اغراق آمیز باشه. خودتو نباید بخاطر این مسائل ناراحت کنی. صبر داشتن با اعتقاد به خدا یعنی مطمئن بودن ازینکه خدا کمک میکنه. خدا لحظه لحظه زندگی رو که به ماداده انتظار داره ازش درست استفاده کنیم نه اینکه فقط حسرت بخوریم و غصه 
پاسخ:

سلام عزیزم ممنونم از همراهیت ، البته نمی دونم منظورم را شاید خوب نرسوندم رفتارهای پدر و مادر خودم و پدر و مادر همسرم در طول این سال ها و مخصوصا قبل بارداریم به خاطر این بود که ما هیچ وقت مشکلاتمون رو اصلا براشون نگفته بودیم برا نگفتن هم دلایل خودمون رو داشتیم و فقط به همه می گفتیم ما فعلا بچه نمی خوایم شرایط سنی و زندگیمون هم طوری بود که زیاد کسی شک نمی کرد برا همین اونا با این رفتارهای گاهی اغراق امیز یا با دادن خبر بارداری بقیه می خواستن مارو به فکر بچه دار شدن بندازن و................

آره حرفات درسته فرناز جون شاید اگه منم بخوام کسی تو شرایط خودم رو آروم کنم همین حرفا رو بزنم ولی متاسفانه این مشکل یه کم بیش از حد خودش پیچیده شده مثلا علاوه بر نداشتن بچه ، من الان با بیکار ی و مشکلات مالی عدیده هم رو به رو هستم که مستقیم یا غیر مستقیم به مشکل بچه نداشتن ربط داره واین کار رو پیچیده تر می کنه ، التماس دعا عزیزم

امیدوارم از حرفای من ناراحت نشده باشی. تو مدرسه دخترم چندتا بچه هستن که بی سرپرستن و توی یه بهزیستی زندگی میکنن.  وقتی من میرم دنبالش اونا هم با هم یه جا وایمیستن تا سرویسشون بیاد. هرروز با خودم فکر میکنم این بچه ها چه گناهی دارن که باید ماچ و بوسه مادرها رو دم مدرسه تحمل کنن و چقدر حسرت نداشتن پدر و مادر واقعیه و سخت. و چقدر تو زندگی آینده این بچه ها اثر میذاره. بعضی وقتا دلم میخواد بغلشون کنم نمیدونم تا حالا حس بغل کردن یه مادر رو داشتن یا نه. بازم ببخشید اگر ناراحتت کردم
پاسخ:
نه عزیزم چرا فک می کنی حرفات ممکنه من رو ناراحت کرده باشه ؟؟؟؟؟!!!!!!!! اصلا ناراحت نشدم ، منم به این جور بچه ها خیلی فک کردم و می کنم  حتی باید بگم از همون روزای اولی که مشکلمون رو فهمیدم بهش فکر کردم ولی متاسفانه قانون فرزندخوانده تو ایران بسیار بسیار شرایط سختی داره و شرایط عرفی و شرعی هم که کنارش میاد کار رو سخت تر می کنه ، اونایی که این مسیر رو میرن قطعا اجرشون خیلی خیلی زیاده اما ...........
ممنون عزیزم که به یاد مسافرم هستی .اوایل بهمن به دنیا امد شکر خدا برای سلامتی اش دعا کنید
پاسخ:

به سلامتی خدا پشت و پناهش باشه التماس دعا

سحر جان حرفات حرفای من بود...برای منم دعا کن...من هنوز نیومده خسته شدم.. ماه دیگه می رم عکس رنگی بگیرم...
پاسخ:

ممنون عزیزم ، ان شالا انتظارت خیلی طول نمی کشه به لطف خدا .......

سحر.. کاش جایی بود که امثال ما با هم رفت و امد کنن
.برابی هم گریه کنن.. سحر من خیلی ضعیف بودم..من ادمیم که وقتی سرمامیخوردم جای امپولام شیش ماه می موند..
پاسخ:
    انگار ماها همه  یه خانوداده ایم  هر چه قدر هم که از هم دور باشیم، درد هم رو خوب می فهمیم ، حالا که این مشکل تو مسیرت قرار گرفته مطمئن باش خدا تواناش رو هم بهت می ده ، ان شالا که خیلی زود این روزا برا همه مون تموم می شن، التماس دعا
۱۹ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۶ ✿✿ یاشل ✿✿
سحر جون خوشحالم نوشتی و حال روحیتو توصیف کردی.خوب کردی به مادر شوهرت گفتی خیلی صبور بودی اینهمه سال حرفی نزدی.الان اقلا میدونن و کمتر به روتون میارن.البته اگه باهوش بودن خودشون میفهمیدن یه چیزایی
اگه میتونی برو سرکار که کمتر بهش فکر کنی.
پایان شب سیه سپید است انشالا
پاسخ:

سلام یاشل عزیزم ، خوشبختانه یا بدبختانه شرایط به گونه ای بود که حتی شک هم نکرده بودن ..........

کاش می شد برم سر کار با همه بی دل و دماغی ای که دارم بازم تو این یکساله دنبالش رفتم ولی بی نتیجه بوده از طرفی این بچه نداشتن مثل دم خروس می مونه باورت می شه حتی جاهایی هم که رفتم برا کار یکی از سوالاشون همینه و این که بچه ندارم هم متاسفانه یه امتیاز منفیه ......... التماس دعا

سلام سحرجون امیدوارم اونقدر که تونوشته ات بنظر می آمد ناامید نباشی و وامیدوارم زندگی ات به این غم انگیزی که نوشتی نباشه..به زودی یه روشنایی یه نور خیره کننده به ما مژده پاداش صبر و پایان سختی هامون رو میده ان شا..
پاسخ:
سلام ممنون عزیزم
سلام سحرجان
سلام هم درد عزیزم
سلام دردآشنای من
برایت دنیادنیا خوشبختی ومعجزه خدا  آرزو میکنم.
پاسخ:
سلام ممنون عزیزم

رحمت خداوند ممکن است تأخیر داشته باشد ، اما حتمی است ...

امیدوارم بزودی زود رحمت خدا شامل حالت بشه دوست عزیز نادیده ام ....

پاسخ:
ممنون از لطفت التماس دعا
سلام سحرعزیزم.منم با دو میکرو منفی هنوز مادرم و مادرشوهرم خبر ندارن واسه همینم خرافات مادرشوهرم و طعنه هاش خیلی اذیتم میکنه.مشکل از شوهرمه خیلی دلم میخواد بدونه ولی وقتی شوهرم میگه بهش میگم مخالفت میکنم چون دلم واسه شوهرم میسوزه و البته مطمعنم اگه بهش بگیم خیلیا باخبر میشن نمیدونم باید چیکارکنم.ان شاالله خداوند خودش بهمون صبر بده و دامنمونو سبز کنه
پاسخ:
سلام مهدیه جون ، واقعا شرایط ماها به گونه ای هست که گرفتن تصمیم درست کار سختیه ، من خودم با وجود همه مشکلات اگه قضیه بارداری و سقط پیش نمیومد شاید تا الانم به کسی چیزی نمی گفتم ، ولی خب شرایطتت رو بسنج شاید لازم باشه گفته بشه ، و  صبر کردن تو شرایط سخت خیلی سخته اما قطعا اجر داره
سحر عزیزم سلام
خوشحالم که اومدی عزیزم
همه حرفات رو با دل و جون درک میکنم و الان فقط دارم میرم اشک میریزم، همیشه دوست داشتم خاله بشم اما حالا که خواهر کوچکترم ماه پنجم حاملگی هست حس بدی دارم، از خودم.متنفر شدم از همه کس متنفرم دوست ندارم برم بیرون، همه دوستام بچه دارن و بعضی ها امسال دومی رو به دنیا اوردن، نمیتونم از مشکلی به کسی بگم، مشکلات مالی هم زیاد داریم همسرم اصلا به فکر بچه نیست، دیگه توی این همه مشکلی که داره بچه در اولویت آخر قرار داره براش

اما دلم برات روشنه ایشالله به حق خانم فاطمه زهرا مادر همه سیدهای عالم به زودی زود معجزه خدا شامل حالتون میشه
پاسخ:

سلام مهنا جان ببخش که دیر جوابت رو می دم ، عزیزم بعضی اتفاقات از دور به نظر وحشتناک و غیر قابل تحمل میان ولی وقتی در شرایطش قرار می گیرم اصلا شبیه تصوراتمون نیستن ، من ایمان دارم که خدا قطعا رزق صبر ماهارو بیشتر از بقیه مردم داده ، من تو این چند روز عید که خواهرم و پسر دوماهه اش کنارم بودن شاید بتونم بگم حتی برای لحظه ای حس های بد به سراغم نیودمن ، لحظه ای حسادت و غصه تو دلم نبود هرچه بود فقط عشق بود و عشق بود و محبت ، اصلا شاید بتونم بگم به کوچولوش حس مادری داشتم حسی که الان که رفتن شهر خودشون دلم بیشتر از همیشه براش تنگ شده ،مطمئن باش خدا تنهات نمی ذاره بسپار به خودش ، خوب می دونه چه طوری دلت  رو آروم کنه

التماس دعا

یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و نهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال

دعا می کنم خدا به همه ی منتظرا بچه سالم و صالح عطا کنه
ان شا الله همه جواب صبر و توکلشون رو بگیرن و توام همین طور سحر جان
پاسخ:
ممنون عزیزم الهی امین

سلام سحر جانم..

خوشحالم که باز هم نوشتی

مطمئنم که به همین زودی با یه پست هیجان انگیز و معجزه ای که اصلا توقعشو نداشتی غافلگیر و خوشحالمون میکنی.. مطمئنم..

منم مدتیه که دارم تو یه کلینیک باروری رفت و آمد میکنم.. یه کلینیک شلووووغ... که مدتها باید تو نوبت بنشینم برای سه دقیقه ویزیت شدن.. و حرفهای عزیزانی رو بشنوم .. حرفهایی که مدتها ذهنمو درگیر میکنه...

کسانی که هفت بار میکرو ناموفق داشتن...هفت بار... ولی بازم دارن تلاش میکنن

کسانی که دو سه تا دختر فرشته دارن.. ولی اومدن آی وی اف کنن و تعیین جنسیت کنن و پسسسسسسر دار بشن

و در عوض کسانی رو میبینم که بچه اول و دومشون رو عمدا سقط میکنن

چند وقت یش دوستی رو دیدم که با افتخار میگفت من تو این دو سال، سه تا سقط کردم


نمیدونم دنیا چرا اینجوری شده

گیجم...


خدا صاحب عصر و زمان رو زودتر برسونه.. بخاطر همه خوبیهاش... و این که حدیث داریم که  اگر علم 27 باب باشه، تا قبل از زمان ظهور فقط دو بابش کشف میشه و 25 بابش در زمان ظهور رشد میکنه


اللهم عجل لولیک الفرج

نمیدانم نوروز پایان سالیست که گذشت یا آغاز سالی که در حال آمدن است!
برای همین یک تبریک و یک آرزو  طلبتان.
تبریک بابت استقامتی که سال گذشته در تمام سختی هایش داشتید...
و....
و آرزو برای سالی که در پیش رو دارید؛
آرزو دارم تمام آرزوهای ناتمامتان امسال تمام شوند.
عیدتان مبارک🌸☘
التماس دعا
پاسخ:
سلام  بر شما هم مبارک سال خوب و خوشی داشته باشین
سلام سحر جان، نوروزت مبارک. امیدوارم سال جدید، سال خبرهای خوب برای همه منتظرها باشه، مخصوصا برای تو بانوی صبر و امید و مهربانی. 
پاسخ:
سلام عزیزم بر شما هم مبارک باشه
تو حرم کلی دعات کردم عزیزم 
پاسخ:

ممنون عزیزم زیارتت قبول

عیدت مبارک خواهرجان 
انشاالله سالی بهتر از هر سال 
پاسخ:
عید شمام مبارک اولین روز مادرتون هم تبریک می گم راستی اسم نی نی نازت رو نمی گی بهم؟
راستی منتظر عید نوشته و خاله  نوشته ات هم هستیم
پاسخ:
چه خوب یادم انداختی حتما
دقیقا قصه زندگی من ..........

خط به خطش را با تموم وجود درک و تجربه کرده ام
پاسخ:

ماها همه مون یه خانواده ایم حتی اگه هیچ وقت هم دیگه رو نبینیم ، اینقدر که دردامون به هم شبیه هست

رفته بودم مراسم عزیز از دست رفته ای که هیچ وقت پدر نشده بود همه سخنرانا آخر مراسم می گفتن برا شادی روح همه ی اونایی که بی اولاد  از دنیا رفتن فاتحه مع الصلوات

راستش هم دلم سوخت هم خوشحال شدم .............

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی