معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

دلنوشته اول

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۱۳ ق.ظ

خدای مهربان امشب می خوام با تو درد و دل کنم می خوام همون حرفایی رو بزنم که اگه پیش بنده هات بگم سریع می گن ناشکری نکن بدتر از خودت رو ببین یا این که بترس از این که خدا بدترش رو سرت بیاره و...............

عزیز بخشنده و کریم ، ولی خدایی که تو شبای قدر تو دعای جوشن با بیشتر از هزار اسم زیبا صداش زدم  خیلی خیلی فراتر از اونی هست که مردم ازش حرف می زنن.

خدایا من  تازگیا احساس می کنم دارم خودم رو گم می کنم خیلی وقتا درست و غلط رو نمی تونم جدا کنم و چه بسیار وقتایی  که خودم بیشتر از هرکس دیگه ای از رفتار و اعمالم و مخصوصا افکارم  پشیمون می شم و یا حتی خجالت می کشم .

بهتر از خودمون می دونی که با چی گذشته؟ دقیقا سه سال پیش تو چنین روزایی بود که برای اولین بار جواب آزمایش  رو گرفتیم جواب آزمایشی که پر از خط تیره بود و دقیقا همین روزا بود که برا اولین بار کلمه آزواسپرمی رو شنیدیم  واین که شاید هیچ وقت بچه دار نشیم و دقیقا از اول مرداد سه سال پیش بود که پای آمپول و سرنگ و الکل به زندگیمون باز شد . و هنوز که هنوزه ادامه داره طوری که سال تحویل امسال دعامون این بود که خدایا تو سال جدید هر گونه آمپول رو از خونه ما دور کن ، الهی آمین.

یادش به خیر زمستون 89 کاملا اتفاقی اسممون برا کربلای دانشجویی دراومد خیلی خیلی ذوق داشتیم ولی یه نگرانی وجود داشت که باعث شد من آخرین نفر مدارک رو تحویل بدم و اون نگرانی :ممکنه این ماه حامله باشم ...........خدایا کم کم داره  پنجمین سال از اون سفر می گذره وما هنوز......

سه سال پیش تو همچین شبایی من و او قرار گذاشتیم این راز زندگیمون رو به کسی نگیم و با توکل به خدا پیش بریم خدای مهربونم یادت میاد دی 92 که میکرو اولمون مثبت شد چه قدر شکر گفتیم همش می گفتیم خدایا شکرت که انگشت نمای مردم نشدیم خدایا شکرت که به بی کسی مون رحم کردی و مشکل به اون یزرگی به اراده تو حل شد .اگه شده بود که بشه شاید الان یه معجزه یک ساله داشتیم .

وقتی بتا اومد پایین و امیدمون ناامید شد یه کم بی قراری کردیم ولی خیلی زود آروم شدیم دوباره  رفتیم جلو بازم نذاشتیم کسی از کارامون سر دربیاره تو روی بقیه می خندیدیم و درد دلامون رو فقط و فقط به خودت می گفتیم  خودت شاهد بودی چه قدر سخت بود پنهان کردن همه مراحل درمان از نزدیک ترین کسامون ، شب بیست و سوم ماه رمضون پارسال  وقتی جواب آزمایشمون مثبت شد همش می گفتیم خدایا شکرت شکرت که کارمون رو درست کردی و خوشحال از این که این راز رو کسی غیر از خودمون و خودت نمی دونیم ،مراحل رو یکی یکی جلو می رفتیم  و چه قدر غرق در خوشبختی بودیم.

دیگه کم کم همه داشتن می فهمیدن که ما قراره سه نفر بشیم،دیگه بعد پنج ماه تصمیم گرفته بودیم کم کم مادر و پدر شدنمون رو علنی کنیم یادش به خیر  چه قدر ذوق می کردم چه قدر به خودم افتخار می کردم وقتی مادرشدنم رو بهم تبریک می گفتن ،ولی دقیقا تو همون روزا که زندگی داشت بالاخره قشنگی هاش رو نشونمون می داد و همه اون درد و رنجا داشت یادمون می رفت در کمتر از یه نصفه روز همه چیز نابود شد جوری که دلشکسته تر از همیشه برگشتیم سر خط.

حالا دیگه خیلی ها خیلی چیزا رو فهمیده بودن  شرایطی پیش اومد که بعضی چیزا گفته شد،و من بالاخره بعد شش سال احساس نازایی کردم.

خدای مهربونم حالم رو می بینی میبینی خیلی وقته از ته دل نخندیدم ،نمی دونم  شاید صبرم کمه ولی چه طور تو جمعی که همه خیلی چیزا ازت می دونن تو جمعی که تا نگات می کنن درگوشی از حامله بودن یا نبودنت حرف می زنن و قصه سقطتت رو بی اون که هیچ چیز ازش بدونن برای هم پچ پچ می کنن  می شه شاد بود،خدا جونم ما اون پنج سال خیلی سختی کشیدیم دو سال اولش  که هرماه منتظر بودیم  و هربار ناامید می شدیم  و هرماه به قرص و دارو و دکتر متوسل می شدیم بعدش هم که مشکلمون رو فهمیدیم درمانهای دارویی پرهزینه ،بعدترش میکرو ناموفق،بعدش هم میکرو دوباره در شهری با فاصله 800 کیلومتری از شهرمون ولی نذاشتیم کسی بفهممه  فرقی نمی کرد غریبه باشن یا نزدیک ترین کسامون جوابمون به همه این بود که ما بچه نمی خوایم همین .و فقط به خودت می گفتیم رب لاتذرنی فردا و انت خیر الوارثین اصلا همین ذکر رو هم حتی حواسمون بوده و هست که فقط خودت بشنوی و معمولا تو قنوت نماز آهسته تر از بقیه ذکرا بگیم.

خدای مهربونم اومدم قسمت بدم به ستارالعیوب بودنت نذار ماها انگشت نمای مردم بشیم نذار قصه ما بشه نقل مجلساشون ،خداجونم تحمل این یکی خیلی برام سخته می ترسم کم بیارم اخلاقم تازگی ها بد شده خودم می فهمم مخصوصا این اواخر که یه ناامیدی دیگه ضمیمه قصه انتظارم شد احساس کردم  دارم کم میارم احساس کردم دارم از اونی که بودم دور می شم ،این روزا درست و غلط رو نمی تونم خوب پیدا کنم این رو دیشب که به خاطر یه جمله حرف شاید بی منظور بهم ریختم فهمیدم اون قدر تحت تاثیر قرار گرفتم که دست و پاهام تا ساعتی بعد ترش می لرزیدن یادم افتاد که قبلنا  چه قدر قوی تر بودم حرفای بامنظور رو بی منظور برداشت می کردم و از کنارش رد می شدم ولی حالا...........

نمی دونم چی بگم ولی داره آزمایش به جاهای خیلی سختش می رسه به اونجاهایی که برا چیزی که نه خودت و نه هیچ کس دیگه توش نقشی نداشته انگشت نمای مردم بشی،،به جاهایی که حسرت بزرگ زندگی تو به چشم برهم زدنی سهم اطرافیانت بشه،به جاهایی که بیشتر از همیشه تلاش کنی و کمتر از همیشه برات فایده داشته باشه و شک کنی در از تو حرکت از خدا برکت.به جایی که شرمنده مادرت بشی وقتی هر ذکر و نماز و دعایی رو برا حاجت دلت به جا میاره ولی تو خبر خوبی نداری که دلش رو شاد کنی..........

خدایا قسمت می دم به همه خوبایی که تو این روزا و شبا میان به درگاهت مواظب ایمانم باش گاهی صدای لغزشش روی وسوسه های شیطان دلم رو می لرزونه خدای مهربونم نمی دونم آخر این قصه سهممون از دنیا چیه؟کجا بالاخره این روزهای انتظار قراره مهر پایان بخوره،نمی دونم اون لحظه های ناب مادرانه که همه فکر و ذکر این روزامه بالاخره قسمتم میشه یا نه ،ولی مواظب ایمانم باش  بهم آرامش بده،بهم سعه صدر بده تا همه حرفای با منظور و بی منظور رو ساده ساده بگیرم ،بهم دل بزرگ بده که وقتی هم سن و سالام رو با دو تا بچه می بینم غصه  کمرم رو خم  نکنه ،خدای مهربونم بهم صبر بده تا جلوی پدر و مادرامون بتونم خودم رو شاد نشون بدم تا دلای نگرانشون رو  نگران تر و غمناک تر نکنم ،کمکم کن که خبر حاملگی و زایمان هیچ کس ناراحتم نکنه و برا شادی بنده هات خوشحال باشم.

خدایا نمی خوام بگم چرا چون حتما برام این مسیر بهتر بوده ولی خودت هوامون رو داشته باشه امتحان داره خیلی سخت می شه..............



پی نوشت 1: دوستان خوبم  دلنوشته هام رو قرار نبود اینجا بذارم اما گفتم شاید حرفای دل شماها هم باشه و خدا به همه مون از لطفش نگاه کنه التماس دعا

پی نوشت 2:پیشاپیش عید فطر میارک

۹۴/۰۴/۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر قریب

نظرات  (۲۸)

منم این روزها دارم فکر میکنم به خواهرم و سعی میکنم مثبت نگاه کنم
همین که خدا به من لطف کرده و من می تونم خاله باشم خوبه .

پاسخ:

اینم یکی از آزمایش های خداست که حتما اجرش رو هم بهت می ده

ان شاالله قدم خواهر زاده ات برات خیلی خیلی خوب باشه

بیشتر مردم دارن بچه دار می شن بهتره خواهرای ماهم جز اونا باشن تا این که اونا هم مثل ما بخوان غصه بخورن ما هم خدایی داریم ........

سحر عزیزم ممنونم از اینکه با ما درددل کردى. من بى اختیار دستم رفت رو دکمه پیام بدون اینکه حتى بدونم دقیقا چى دوست دارم برات بنویسم. تنها چیزى که الان تو ذهنمه اینه که به هیچ کس تو این دنیاى به این بزرگى ربطى نداره که ما چرا بچه دار نمى شیم. محکوم کردن ما دقیقا مثل محکوم کردن فردیه که به اراده خداى بزرگ و متعال نابینا، ناشنوا، و یا با یک بیمارى که کنترل و پیشرفتش از دست خودش خارج بوده متولد شده. هیچ کس حق نداره ما رو به خاطر مشکلى که دست خودمون نیست سرزنش کنه. اگر انسانهاى اطرافت اینقدر کوته فکرن تو سعى کن که به اونها بینش و اگاهى بدى. من و همسرم بر خلاف شما به همه این موضوع رو گفتیم و گوشزد کردیم که خودمون هم از مشکلمون بى اطلاع بودیم و به لطف خدا مراحل درمان رو پىگیرى میکنیم. به همه از جمله خانواده دوستان و همکاران. چون این موضوع کاملا مشکل ماست و اگر نمیتونن چیزى به این سادگى رو درک کنن بهتره فکرى به حال خودشون بکنن. این عیب نیست و نقص نیست. انسانهاى بیشمارى تو همین کشور خودمون دارن با این مشکلات دست و پنجه نرم مى کنن و فقط کمى انسانیت لازمه که کسى رو به خاطر بیمارى محکوم نکنى. شاد باش سحر عزیزم. همه چیز درست میشه. فقط استرس نداشته باش تا وقتى حامله شدى مادر شاد و سرزنده اى باشى. شرافت و ارزش یک انسان به داشته هاى مادیش نیست عزیزم. به پولش یا متراژ خونش یا تعداد بچه هاش یا ازدواج کردن و نکردنش. درددل زیاده سحر جان. نمى خوام خستت کنم. فقط پناه میبرم به خدا از جهالت و کوته بینى. میبوسمت.
پاسخ:

افسانه جان واقعا ازت ممنونم که وقت گذاشتی و برام نوشتی

نمی دونم  وقتی همه آدمای اطرافت بعد از سلام و علیک اولین سوالشون اینه که چند تا بچه داری ؟چه طور می شه این مسئله رو فقط یه کم کمرنگش کرد؟می دونی من تو این چند سال در برابر سوالای مردم خیلی راه ها رو امتحان کردم از سکوت تا لبخند تا برخورد تند ولی به این نتیجه رسیدم که ما هر چی بگیم و هرجور برخورد کنیم پاسخ اطزافیان فقط یه چیزه اونم         ترحمه  به قول جلال آل احمد بدی درد ما اینه که خصوصی ترین مسائل و روابط زندگیمون رو همه می خوان سر در بیارن ، تو جامعه ای که زن  کم سواد و  کم فرهنگ که بچه داره ارزشش پیش از یه خانم دکترنازاست  چه طور می شه زندگی کرد ؟من حتی قطع رابطه به خیلی ها رو هم تجربه کردم اونم فقط به ضرر خودم شد و بس خلاصه به این نتیجه رسیدم تا وقتی خددا بهم بچه نده حداقل زندگی اجتماعی خوبی نمی تونم داشته باشم البته زندگی فقط بعد اجتماعی نیست گرچه این بعد خیلی پررنگه و خواه ناخواه  رو بقیه ابعاد تاثیر داره

سلام در حال خواندت متن بودم که صدای اذان پخش شد برا شما وسایر ارزومندان دعا کردم
از خدا برا کفران نعمت طلب عفو وبخشش می کنم
پاسخ:
ممنونم خیلی ممنونم بازم برا همه دعا کنین
 حرفات و درد دلات خیلی آشناست...خدایااااااااا
پاسخ:
ممنون عزیزم التماس دعا
۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۵ ✿✿ یاشل ✿✿
سحر جون من کاملا درکت میکنم وقتی چیزیو روش زوم میکنی و نمیشه خیلی اذیت میشی ولی فقط یه چیزو میخوام بهت بگم اونم اینکه تو سنت کمه و هنوز فرصت زیاد داری باید امیدوار باشی و صبور و امیدتو از دست ندی بلاخره میشه ولی صبر میخواد
راستی نمیشد روش گیاهی و طبیعی رو بجای شیمیایی و آمپولا امتحان کنی برای نتیجه گرفتن؟
پاسخ:

ممنون یاشل جان که درکم می کنی می دونی وقتی به قول خودت آدم رو یه چیزی زوم می کنه دیگه مهم نیست چند سالته و چه قدر وقت داری پنج سال درگیر یه مسئله خاص بودن آدم رو داغون می کنه البته به آینده امید دارم تا خدا چی بخواد

متاسفانه مشکل ما فراتر از اونی بود که بشه به روش های گیاهی و غیر شیمیایی فکر کرد

التماس دعا عزیزم

سحر جان واقعاً دلنوشته هات حرف دل من هم بود. 
پاسخ:
 التماس دعا عزیزم
عزیزم از  عمق وجودم  نوشته هات رو درک می کنم، نمیدونم چرا قسمت ماها این بود، من هم بارها از خدا خواستم به من کمک کنه تا با خبر بارداری دیگران ناراحت نشم اما نمیشه،منم ای روزها حال خوشی ندارم اینقدر که.قصه میخورم شش کیلو لاغر شدم احساس میکنم دیگه با این قیافه همه میفهمند من یه مشکلی دارم
البته دیگه نمیخوام از خدا بچه بخوام چون به این نتیجه رسیدم این روزها که خیلی بهش فکر کردم باعث شدم تا خدا با ترکیدن آپاندیس شوهرم من رو به خودم بیاره و بگه به داشته هات شکر کن وگرنه همین ها رو هم از دست میدی،
ببخشید طولانی شد
التماس دعا
پاسخ:

سلام مهنا جان حساب کتابای خدا با حساب کتابای ما جور در نمیاد عزیزم  خودش گفته بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را

ان شاالله شوهر عزیزت هم بهتر می شه با هم دوباره  شروع می کنین

سلام سحر عزیزم کسایی که این کارارو میکند وسوالای با منظور میپرسن حتی اگه انشالله معجزه خدارو هم توی بغلت داشته باشی باز میگردن نقطه ضعف دیگه ازت پیدا کنن که ناراحتت کنن این جور ادما مریض هستند عیدت مبارک اشالله سال دیگه عید این دل مشغولی هارو نداشته باشی و معجزه خدا توی بغلت باشه خواهرم
پاسخ:

سلام حورا جان عید شما هم مبارک

این اولین مشکل زندگی من نیست اولین بار هم نیست که دیگران می خوان تو زندگیم سرک بکشن یا زخم زبون بزنن ولی این مسئله چون برا خودم خیلی مهم هست حرفای بقیه  هیزم رو آتیش دلم می شه که دلم رو می سوزونه وگرنه من با کلکسیونی از سوالات راجع به مسائل دیگه هم از طرف اطرافیان مواجه  بوده و هستم که اصلا برام مهم نیست  سوالاتی مثل:

هنوز ماشینتون رو عوض نکردین؟

با این مدرکت تو خونه نشستس سر کارنمی ری/

فلان چیز واسه خونه ات نخریدی؟

و.........................

خودم رو می شناسم مادر که بشم دخالتای دیگران دیگه برام مهم نیستن همونطور که قبلا مهم  نبودن الانم تو زمینه های دیگه اهمیتی ندارن

سحر عزیزم خیلی سخت نمیگیری?
پاسخ:

نمی دونم انا جان شاید همین دیروز که تصمیم گرفته بودم برا یه قار کاری برم و حداقل برا چند ساعت دیگه به بچه فک نکنم باورت میشه هنوز ده دقیقه از خونه بیرون نرفته بودم که  یه نفر که اصلا تا حالا هم دیگه رو ندیده بودیم بعد سلام و علیک خیلی معمولی گفت شما حامله این؟ گفتم نه  دوباره پرسید چند تا بچه دارین ؟ گفتم ندارم ،پرسید تازه عروس شدین؟ اوفففففففففففففففففف

داشتم خفه می شدم

حالا خوبه قرار کاری بود مهمونی خاله زنکی برم که دیگه................

سلام سحرجان

دردات خیلی اشناست.
ماهم اولین باربودکه کلمه ازواسپرمی به گوشمون میرسید
هیییی

ان الله لایخلف المیعاد

هنوزهم امیدبه معجزه خدا داریم


پاسخ:
سلام عزیزم      ا ن شاالله اخرش خیره
سلام سحر جان دلنوشته هات درد و دل همه ما منتظرهاست ان شاءالله خدا بهمون صبر بده تا زود نشکنیم و مایه شادی مردم کوتاه فکر نشیم.
منم بعضی وقتها میگم داره سنمون میره بالا و ما هنوز دنبال دکتر و درمان هستیم پس کی میخوایم از زندگیمون لذت ببریم خدایا. ولی باز دلمو به حکمت خدا آروم میکنم.
پاسخ:
       سلام عزیزم ان شاالله اخرش پر از خیرو خوشی باشه  التماس دعا
یه دو بار که به این فضول ها بگی به شما ربطی داره? بلکه از رو برن حالا من خودم  یه مدت هرکی میدید چرا شوهر نکردی ? تا کی میخوای درس بخونی و....خجالت گذاشتم کنار و جدی جوابشونو دادم الان دیگه کسی جرات نمیکنه چیزی بپرسم اونایی هم که پشت سر حرف میزنن بذار اینقد بگن تا جونشون دربیاد
سحر جان شاید بهتره تو و همسرت خیلی جدی جلوشون وایسید اون موقع با خیال راحت و اعصاب آرامتر پیگیر درمانتون باشید
خدابزرگه ایشالا که یه فرزند صالح و سالم بهتون میده
پاسخ:
من البته این راه رو هم امتحان کردم  فایده اش اینه که دیگه حداقل تا یه مدتی از آدم چیزی نمی پرسن ضررش هم اینه که دیگه مطمئن می شن یه مشکلی هست و حسابی برا آدم دل می سوزونن  ولی  همین که تو رو مون چیزی نگن خودش خیلی خوبه گرچه درد ما عمیق تر از این حرفاست
دوباره سلام درست میگی عزیزم انشاالله که مادر میشی سحر جانم عیدتم مبارک
پاسخ:
سلام عید شما هم مبارک ان شاالله
سلام عزیزم
عیدت مبارک .انشاالله عید سال دیگه روزهای بهتری از این روزها برای همه و مخصوصا همه ی منتظران باشه.
پاسخ:
سلام عزیزم  ان شاالله روزای انتظار برا همه منتظرا خیلی زود با یه پایان شیرین تموم بشه الهی آمین
سحر جان با اینکه من از قبل مشکل شوهرمو میدونستم ولی کاملا درکت میکنم.چند شب پیش خوای دیدم هشت ماهه باردارم انقد تو خواب باهاش حس داشتم که وقتی بیدلر شدم تا دیدم خواب بوده کلی گریه کردم.همونجا یادت افتادم فهمیدم چی کشیدی.امشب شب عید فطره کمتر از شب قدر نیست.برا مادرسدنت صلوات نذر کردم.حاجت بگیری به حق خانوم فاطمه زهرا.
پاسخ:
سلام عزیزم ممنون که به یادم هستی الهی الهی الهی هیچ مادری جای خالی بچه اش رو نبینه و اگه مصلحت خدا بر این هست خودش هم هوای دل اون مادر رو داشته باشه داغ فرزند خیلی سخته ....
الهی آمین.  ان شاالله که خدا به زودی زود،معجزشو بهتون نشون بده. 
پاسخ:
ممنونم عزیزم الهی آمین
سحرجان خودتو اذیت نکن همین مردمی که میگیم اینو میپرسن یا نمی پرسن ، همین مردم من و تو هستیم. یکی از همکارهای منم حامله بود منم بعد عید ازش پرسیدم بچه دنیا امد بسلامتی؟ منظوری نداشتم یجور احوال پرسی بود به نظرم...اما دیدم جواب نداد و فقط یه لبخند تلخ زد و رد شد....بعدش دوستم بهم گفت که بچش فوت شده...
اونروز فهمیدم این حرفا و سوالا نقل محافله و مردم کلا باید یه چیزی بگن که مجلسشون گرم بشه اما سحرجون خدا با ماست، چه غم؟
پاسخ:

       کاملا درسته سوری جان اما کلا به این نتیجه رسیدم که هرچی کمتر در مورد زندگی شخصی دیگران پرس و جو کنیم بهتره  ما که خبر نداریم شاید دقیقا دست بذاریم رو اون جایی که طرف مقابلمون رو آتیش بزنه ولی خب گاها با همه ملاحظه ای که می کنیم پیش میاد دیگه..............

فقط خدا می تونه نجاتمون بده از این شرایط ..................

التماس دعا

درد دلات رو از ته قلبم میفهم چون که خودم هم مثل شما 5 سال منتظر بودم و بسیار حساس شده بودم ، با حرف بی منظور مردم هم ناراحت میشدم چه برسد به فضولی هاشون و اینکه نقل مجلسشون صحبت راجع به بچه هاشون و آوردن بچه دوم و سوم و ....... باشه......

ولی این آخریا با خودم و خدای مهربون عهد بستیم که حتما صلاح خدا یه چیز دیگری هست و تصمیم گرفتیم یه هدفی که خدا برامون در نظر گرفته نزدیک بشیم و حتی به آوردن بچه از بیرون بدون توجه به حرف هیچ کس فکر کنیم تا اینکه خدای مهربون دل به دلمون  داد و معجزش رو نشونمون داد و من مطمئنم که برای همه منتظرایی که مثل خودم هستن حتما بهترین اتفاقا میافته که خودم تو لحظه های شاد، تنها تنها تنها برای همه خانمهایی که لیاقت مادر شدن دارن بیشتر از اونهایی که مادرن ولی نمیدونن که چه نعمتی دارن.......... دعا میکنم و اشک میریزم و قسمش میدم.

سحر جان به تجربه خودم میگم: تو زندگیت تغییری بوجود بیاور عزیزم و حال و هوای زندگیت رو عوض کن (مسافرت، کار، تفریح با همسرت...) و هر کس تو مسیرت خواست اذیتت کنه بهش توجه نکن و به خودت و همسرت فکر کن . ببخشید نحصیتت کردم ولی تجربه خودم رو فقط میگم.....

 

پاسخ:

سلام ممنونم الهام جان به خاطر همدلی و همراهیت و خدا رو شکر کن انتظارت به پایان رسیده خدا معجزه زندگیت رو برات حفظ کنه

پارسال حول و حوش پنجمین سالگرد ازدواجمون بود که خدا معجزه اش رو بهم نشون داد می دونی همون روزا به شوهرم گفتم من اصلا ناراحت نیستم که این پنج سال رو بچه دار نشدیم چون درسته بهمون سخت می گذشت ولی به لطف خدا خوب ازش استفاده کردیم مسافرت ، ادامه تحصیل ، کار تفریح طوری که کمتر کسی شک می کرد که ما بچه دار نمی شیم ولی بعد از سقطم خیلی چیزا تغییر کرده شاید اغراق نباشه بگم یک ماهش برام از اون پنج سال سخت تره همین روزام داریم به ششمین سالگرد عروسیمون نزدیک می شیم خدایا تا چندسال دیگه قراره منتظر بمونیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟التماس دعا عزیزم

سلام سحرجون. امیدوارم مشکلت حل بشه و خدا یک کوچولوی سالم  بهتون بده. 
پاسخ:
       سلام عزیزم ممنونم ان شاالله
سحر جون چرا جواب کامنتها رو نمی دی .من هر روز سر میزنم تا ببینم کی جواب میدی
پاسخ:

فدات بشم خواهر جون که اینقدر به من لطف داری به بزرگی خودت ببخش

التماس دعا

سلام سحر خانم. مرتب وبلاگت رو می خونم.
شاید من حال الان تو رو درک نکنم چون بلافاصله بعد از ازدواجم باردار شدم. اما میخوام یکم باهات صحبت خواهرانه کنم.
چقدر حاضر بودی خدا بهت بچه بده اما شوهرت آدم بد اخلاق و پر مشکلی بود؟
چقدر حاضر بودی خدا بهت بچه بده  اما سایه پدر و مادر رو سرت نبود؟
چقدر حاضر بودی خدا بهت بچه بده اما امکان ادامه تحصیل و یا شل و محل درآمدی نداشتی؟
چقدر حاضر بودی خدا بهت بچه بده اما از نعمت سلامتی و آرامش و امنیت بی بهره بودی؟
چقدر حاضر بودی خدا بهت بچه بده اما تو یه خونه حلبی زندگی میکردی با یه شوهر معتاد و یا دائم الخمر؟
بعضی وقتا ما اینقدر یک موضوع برامون پر اهمیت میشه که دیگه هیچی رو نمیبینیم. شاید خدا تو این امتحانش می خواد تو و همسرت به دل کندن از این موضع برسی.
میدونی خدا کی یوسف رو به یعقوب برگردوند؟ وقتی یعقوب، از یوسف و گریه ودلتنگی و طلب برگردوندن فرزندش از خدا دست برداشت. خیلی وقتا قفل کارای بنده های خدا همین پافشاری روی خواسته هاشون و کم اهمیت دیدن بقیه نعمتای خداست. نعوذ بالله اینم یه نوع شرک مخفیه. میدونم که تو شرک نداری خواهر عزیزم و همه این نعمت ها رو می بینی اما آیا اونقدری که نداشتن این نعمت اذیتت می کنه ؛ بودن اون همه نعمتی که گفتم شادت می کنه؟
بیا از نبودن این نعمتت ناراحتی نکن. وقتی نبودش برات کم اهمیت بشه حرفای مردم هم راجع به این موضع کم اهمیت برات بی اهمیت میشه. باور کن خیلی وقتا کلید قفل کارهامون همین بی اهمیت کردنشونه.
گاهی گمان نمی کنی و می شود.
برات دعا می کنم. امیدوارم خدای مهربونتر از مادر بهترین تقدیر ر و برات رقم بزنه و 3 4 تا بچه سالم و صالح رو نصیبت کنه که آبروت باشن تو روز قیامت.

پاسخ:

سلام مهشیدجان ممنونم که همراهیم می کنی و نوشته هام  رو دنبال می کنی و خوشحالم که برا مادرشدن سختی انتظار رو نکشیدی

حرفات کاملا درسته عزیزم ولی خب چند تا نکته وجود داره که من رو خیلی سر درگم کرده  بچه نداشتن و مخصوصا سقط باعث شده من شغلم هم از دست بدم و چون دوباره برا هر سیکل مجبورم رفت و امد و........داشته باشم نمی تونم و درواقع نتونستم شغل مناسب پیدا کنم از طرفی به خاطر خرج و مخارج سنگین درمان در طول این چند سال که معلوم هم نیست تا کی قراره ادامه پیدا کنه از نظر مالی تحت فشاریم از طرف دیگه سلامتی خودم و همسرم هم به دلیل عوارض داروها و استرس های زیاد دچار مشکلاتی شده اینه که مشکل ما الان فقط بچه دار شدن نیست گرچه مهم ترینش همینه متاسفانه چون اکثر مشکلات ما رو حتی پدر و مادرم هم نمی دونن ارتباطم با اونا هم با ماسک برچهره اتفاق می افته که کار رو سخت می کنه البته شک ندارم که ارامشی که با وجود همه مشکلات در زندگیمون جاری هست بی شک هدیه ناب خداست  خداروشکر

در مورد پافشاری برخواسته ام من تازگی ها خیلی دهانم به خواستن برا خودم باز نمیشه  نمی دونم ما این خوبه یا نه؟؟؟؟؟؟

سحر عزیزم نوشته هات رو خوندم. سر نماز خیلی دعا کردم 
برای دوباره مادر شدنت. برای اینکه خداوند به خانواده هایی خوبی چون شما نعمت داشتن فرزند رو عطا کنه
می دونی سحر جان وقتی خدا لطف کنه و به شما نعمت و برکتش رو عطا کنه شما خیلی بهتر از خیلی های دیگه قدر داشته ها تون رو خواهید دونست

یه وقت هایی تحمل شرایط زندگی خیلی سخته. اما مطمین باش. یه روزی می رسه که با شادی از سالهای انتظارت یاد خواهی کرد.
پاسخ:
سلام افرا جان ممنون که به یادم هستی عزیزم  خداکنه اخر همه قصه ها پر از شادی استجابت باشه الهی امین  التماس دعا
سحر جان با اینکه من حتی یک دهم اون راه سختی که رفتی رو حتی از کنارش هم هنوز رد نشدم اما اون قدر درد دلات آشناس که گاهی حس میکنم خودم نوشتم
جمله هات سوزناکتر از اونه که بتونم جلوی اشکام رو بگیرم

پاسخ:
ممنونم عزیزم  ان شاالله انتظارت زود زود تموم می شه و هیچ وقت از کنار مسیری که من رفتم رد نشس التماس دعا
نمیدونم چی بگم.فقط میتونم بگم با تک تک کلمات اشک ریختم
انگار داشتم حرف دلم رو میخوندم
آرزو میکنم خدا معجزه اشو نشونمون بده
پاسخ:
ممنونم عریزم  التماس دعا
خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم ....
فقط گریه کردم مخصوصا این جا(( فقط به خودت می گفتیم رب لاتذرنی فردا و انت خیر الوارثین اصلا همین ذکر رو هم حتی حواسمون بوده و هست که فقط خودت بشنوی و معمولا تو قنوت نماز آهسته تر از بقیه ذکرا بگیم.))
خدایا رحممون کن ...
پاسخ:

خوش اومدی عزیزم

خدا رحممون کنه .........الهی امین

ما همه مثل همیم عزیزم... هر وقت کسی از من می پرسه، می گم:هر وقت خدا بخواد. اگه سوالای ریز بپرسه فقط بهش می خندم تا خودش دست برداره....

می دونی... خدا هست... همیشه هست..
پاسخ:
       همین که خدا هست آرامشی بزرگیه همین که همیشه هست و همه چیز رو می بینه
سحر جان سخت است باور آنچه که در رویاهایمان نبود..... نمی دانم چرا باید بشنویم و دم نزنیم.... طعنه چقدر اسان بر زبان ها جاری میشود و ماها باید در این مواقع لبخند بزنیم که سختترین کارهاست..... حال این روزهای من پر از ترحم و دلسوزیست.... دو تن از عزیزانم مادر شده اند و همه ی نگاه ها سمت من است ، حرفهایی می شنوم که حق من نیست..... 
ماها از دید بقیه ی به گناهی محکومیم که بی تقصیریم..... خوب می فهمم چه می گویی سحر .... 
پاسخ:

ممنون که درکم می کنی عزیزم

بگذرد این روزگارتلخ تر از زهر..................

انشاالله

چرا نمی نویسی خواهر جان؟حداقل برایمان باز هم دل نوشته بنویس.حتی کوتاه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی