معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

پرده بیست ویکم

شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۸ ب.ظ

اذان ظهر را گفته اند با احتیاط سوار ماشین پدر می شوم ،حالم خوب خوب است هنوز جنسیت دردانه مان را به مادرم نگفته ام  اما باز هم همه حرف هایمان وحول محور مهمان تو راهیمان است ،می نشینیم برنامه ریزی می کنیم برای خرید وسایلش ، پتوی نوزادی  که خواهرم مشغول بافتنش بود کم کم دارد تمام می شود ، حتی مادرم پارچه سوغات مکه ی دوستی را به من می دهد که بدوزم و در مهمانی های بعد زایمانم بپوشم .

ناهار را باهم می خوریم ، روی تخت کنار خواهرم دراز کشیده ام و مثل همیشه به ترک دیوار هم می خندیم ،کم کم حس می کنم حالم خوب نیست نمی فهمم چرا؟اصلا نمی فهمم کجایم خوب نیست ؟ فقط حس می کنم دارم یک طوری می شوم یک طور عجیب و غریب ..............

کمی دراز می کشم چنددانه خرما می خورم شاید بدنم ضعیف شده ،بعدترش ربطش می دهم به مزاج غذاها ، چایی نبات  هم می خورم ، کمی هم حالم بهتر می شود ، ناگهان حس می کنم کمرم کمی درد می کند ، یادم می آید توی کتاب های مسائل دوران بارداری خوانده بودم که کمر درد شکایت شایع زنان در هفته 21 بارداری است ، پس چیز نگران کننده ای نیست، نیم ساعتی می گذرد کمر دردم بهتر شده حتما چایی نبات دوای دردم بوده اما نه انگار بازهم درد دارم ، دردش اما قابل تحمل است طوری که به غیر از مادرم کسی در خانه متوجه نمی شود ، به دکترم هم زنگ می زنم می گوید این دردها خیلی غیرعادی نیست یک قرص استامینفون بخور و استراحت کن ، فردای همان روز نوبت ویزیت ماهیانه ام هست ، خوب است بگویم کمر دردم را هم بررسی کند.

صدای اذان مغرب بلند شده که او وارد می شود ،شاید بد نباشد که خودرا به دکتری نشان دهم ، دکتر خودم که امروز در دسترس نیست  ببرویم بیمارستان بهتر است آنجا حتما پزشک هم دارند، سوار ماشین می شوم حالا دیگر از درد هیچ چیز نمی فهمم ، حمله درد که شروع می شود بین خودم و مرگ فاصله ای حس نمی کنم ، آنقدر شدید است که در آن لحظه اصلا اسمم هم یادم نمی آید چه برسد به این که من حالا باردارم و..............

این حمله ها اما ماندگار نیستند و درست وقتی که می خواهم در ماشین را باز کنم و خودم را به خیابان بیندازم به ناگاه قطع می شوند جوری که اصلا نمی فهمم برای چه داریم می رویم بیمارستان؟ من که مشکلی ندارم ؟آنقدر عادی هستم که حتی با تلفن هم صحبت می کنم ، اما نه تمام نشده اند دوباره حمله می کنند این بار شدیدتر خدایا کاش می مردم ،به تنها چیزی که فکر نمی کنم این است که بچه آسیب دیده باشد ، حمله های درد هر لحظه بیشتر و بیشتر می شوند توی بیماریستان همین که روی تخت می خوابم مامای اتاق زایمان معاینه ام می کند و با خونسردی خاصی می گوید دهانه رحم اش  کاملا باز است بچه دارد به دنیا می آید.ببریدش روی تخت زایمان  همان جا فریاد می زنم م هنوز وقت زایمانم نیست و آن ها تازه می فهمند که .................

حالا دیگر از درد  فریاد می زنم ،حمله وحشتناک درد نمی گذارد به هیچ چیز فکر کنم ، فقط التماس می کنم ، نمی گذارم آنژیوکت را توی دستم فرو کنند ،ظرف سرم را پرت می کنم نه نه حالا وقتش نیست من خودم را برای دردهای وحشتناک تر هم آماده کرده بودم اما نه حالا حدود چهار ماه دیگر. حالا خانم دکتر هم خود را رسانده است قسمش می دهم کاری کند اما اوهم سرش را به علامت تاسف تکان می دهد. ناگهان پاهایم داغ داغ می شود و دردم فروکش می کند می دانم که این یعنی پاره شدن کیسه آب .یعنی پایان ماجرا، یعنی حسرتی که انگار باید بماند باماو همان لحظه حس می کنم جان از بدنم رفت همه امیدم در ثانیه ای ناامید شد ،و من تسلیم روی تخت می افتم حالا بیایید همه بدنم را سوراخ کنید دیگر چه فرقی می کند و درست همان لحظه که دیگر دلیلی برای زنده بودن نمی یابم انگار کسی درگوشم روضه سقای دشت کربلا را می خواند امید ناامیدشده ابالفضل العباس را زیاد شنیده بودم اما این بار حسش کردم . این بار فهمیدمش گرچه بازهم دردما کجا و در آن ها کجا.

آن شب می شود بدترین شب عمرم شبی که غرق در خون تکه ای از وجودم را بدرقه می کنم ، فرشته ای که نقطه پایان همه سختی ها و حسرت های چندین ساله ام بود فرشته ای که حاضر بودم نباشم اما بماند و برای همیشه مرد زندگیم را بابا کند فرشته ای که روز تولدش را بارها در رویاهایم به تصویر کشیده بودم و قرار بود بهار پیش رو را بهترین بهار عمرم کند حالا میان تیره ترین و دلگیرترین شب پاییزی عمرم پر می کشد و داغش را تا ابد بر دلم می گذارد.آنقدر از درد فریاد کشیده ام که گلویم می سوزد ، زیر لب زمزمه می کنم رضا برضایک و تسلیما لامرک و باز هم آرزوی قدیمی دوقلو داشتن  ، خدایا مگر نمی گویند لحظه زایمان دعا می گیرد ، نخواستی دخترم بماند تسلیمم اما من عقب نمی کشم ، درگاه تو جای کم خواستن نیست ، خدایا من هنوز هم روی حرفم هستم ...........

می برندم توی بخش تک و تنها به خواست خودم همه رفته اندخانه مادرم ،پدرم و او ، تختم را نشانم می دهند ، صدای گریه نوزاد می آید هر چهار هم اتاقی تازه زایمان کرده اند ، بعضی هایشان حتی دونفر همراه دارند مادربزرگ ها  دارند شیر دادن را به مادرهای تازه کار یاد می دهند،همینطور بغل کردن و بادگلو گرفتن را ،همه پر از شوقند ،جمله کلیشه ای  قدم نورسیده مبارک و بچه شبیه کیست ؟مرتب شنیده می شود با این که شب از نیمه گذشته و اذان صبح نزدیک است اما قصد خاموش کردن چراغ را ندارند باباها و پدر بزرگ ها مرتب تلفنی حال نوزاد تازه به دنیا آمده را می پرسند و من آنجا دقیقا حال دانش آموزی را دارم که توی امتحانی که همه قبول شده اند رد شده است ، گلویم بسته شده است چند نفر از جمله پرستار بخش سراغ بچه ام را می گیرند و من مجبورم دشوارترین  جمله ای را که یک  مادر در زندگی می تواند به زبان جاری کند را بگویم :بچه ام زنده نماند، بچه ام مرد را نمی توانم بگویم .حتی دیگر گریه هم نمی کنم فقط بهت زده به پنجره نگاه می کنم  خدای من این شب چرا صبح نمی شود.؟؟؟؟؟؟؟؟.................

ثانیه به ثانیه آن شب برایم مثل سال می گذرد بی آن که حتی لحظه ای چشم هایم را ببندم چندبارمحکم توی صورتم می زنم شاید خواب باشد اما نه حقیقت است آفتاب که طلوع کند من دیگر مادر نیستم .

من که تا دیروز اگر فقط قطره ای شبیه خون می دیدم دنیا را به هم می ریختم حالا دریای خون می بینم خدایا چرا من زنده ام ؟چرا نمی میرم ؟این همه درد درتوانم نیست در این فکرها هستم که صدای یک شعر کودکانه توجه ام  را جلب می کند  بله برای خانم های تازه زایمان کرده در اتاق فیلم ویدیوئی مراقبت از نوزاد گذاشته اند خدایا کاش گوش هایم کر می شدند کاش چشم هایم نمی دیدند........

خانم پرستار می آید و مراحل شیر دهی را آموزش می دهد و  مثل همه سراغ بچه ام را می گیرد..........

برای همه من زنی هستم که بچه پنج ماهه اش را سقط کرده است اما هیچ کس حتی مادرم نمی داند برای داشتنش چه ها کشیده ام کسی نمی داند همه سرمایه مادی و معنوی زندگیمان  را برایش داده ایم  کسی نمی داند ممکن است این دفعه دیگر حتی در بیضه هم اسپرم نباشد شاید دیگر شانسی نداشته باشیم چه کسی می داند که برای داشتنش هم من و هم او طعم اتاق عمل و بی هوشی کشیده ایم  این است که هیچ کس مارا نمی فهمد همه می گویند خوشحال باش که حامله می شوی نازاهای دور و برت را ببین ،اگر با روش های آزمایشگاهی باردار شده بودی سخت بود حالا که چیزی نشده شش ماه دیگر مثل خیلی های دیگر دوباره از اول شروع می کنی و کسی نمی داند اگر قرار بر نازایی و ناباروری بود ما از همه زوج های نازا نازاتر بودیم دخترمان فقط معجزه خدا بود یعنی دوباره لیاقت معجزه را داریم؟؟؟؟؟

نمی دانم و نخواستم بدانم  آن شب بر او چه گذشت ،تک و تنها توی خانه ای که گوشه به گوشه اش خاطره روزهای خوش بارداری است،در حالی که حتی کسی نبود که دلداریش دهد ،با آن شب کشدار چگونه کنار آمد را نمی دانم اما اولین بار که دیدمش توی صورتم لبخند شیرینی زدو جوری که کسی نفهمد گفت :ناراحت نباش دوباره شروع می کنیم همه چیز را از اول.و این بهترین دوای درد من بود  بهترین مرهم دل شکسته ام..............................




پی نوشت 1 ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می رود...............

پی نوشت 2 خدایا ممنون که اجازه دادی مادری کنم

پی نوشت3 : در آستانه شروع دوباره ایم ، بیش از همیشه التماس دعا

۹۴/۰۳/۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر قریب

نظرات  (۲۹)

سلام سحر جون خیلی خیلی دلم شکست.منم همچین حرفی از شوهرم شنیدم اشکال نداره از اول شروع میکنیم من شرمنده تر شدم.خدایا نگامون کن 
پاسخ:

سلام عزیزم  چه قدر خوبه که قدر داشته هامون رو بدونیم مردی که توی سخت ترین لحظات زندگی باز هم تکیه گاه می مونه نعمت کمی نیست خدایل شکرن

همه مردها اینقدر انسان نیستند...............

خوشحالم که ناامید از رحمت خدا نیستی. با خوندن این پرده اشک ریختم وسعم در حد دعاست برای تو .تو هم برای من دعا کن

منم تجربه کردم همین دردها را منم درست تو هفته 24 سقط کردم نوزاد منم معجزه خدا بود همراه من همسرم آب شد اونشب بهش گفتم برو خونه استراحت کن صبح بیا به زور قبول کرد رفت من موندم و نوزاد تازه به دنیا اومده هم اتاقیم و تمام ماجرایی که برای تو پیش اومد صبح که ساعت 30/5 برای تزریق دارو پرستار اومد دیدم شوهرم هم باهاش وارد شد بمیرم براش اصلا خونه نرفته بود تا صبح توی حیاط سرد آبان ماه بیمارستان سیگار کشیده بود و گریه کرده بود

نمی دونم چرا تقدیر ما اینطوریه برای دومین بار باردار شدم اونم تو هفته دوازدهم سقط شد دیگه درمان رو ادامه ندادیم ولی منم امیدم به خداست خدایی که رحمان و رحیمه ولی بازم نمی دونم یه روزی ما هم پدر و مادر می شیم؟؟

دوست عزیز برات دعا می کنم بازم زیباترین معجزه خدا برات رخ بده و صحیح و سالم تو بغلت بگیری و شیرش بدی الهی آمین

منم تجربه کردم همین دردها را منم درست تو هفته 24 سقط کردم نوزاد منم معجزه خدا بود همراه من همسرم آب شد اونشب بهش گفتم برو خونه استراحت کن صبح بیا به زور قبول کرد رفت من موندم و نوزاد تازه به دنیا اومده هم اتاقیم و تمام ماجرایی که برای تو پیش اومد صبح که ساعت 30/5 برای تزریق دارو پرستار اومد دیدم شوهرم هم باهاش وارد شد بمیرم براش اصلا خونه نرفته بود تا صبح توی حیاط سرد آبان ماه بیمارستان سیگار کشیده بود و گریه کرده بود

نمی دونم چرا تقدیر ما اینطوریه برای دومین بار باردار شدم اونم تو هفته دوازدهم سقط شد دیگه درمان رو ادامه ندادیم ولی منم امیدم به خداست خدایی که رحمان و رحیمه ولی بازم نمی دونم یه روزی ما هم پدر و مادر می شیم؟؟

دوست عزیز برات دعا می کنم بازم زیباترین معجزه خدا برات رخ بده و صحیح و سالم تو بغلت بگیری و شیرش بدی الهی آمین

۱۰ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۱ ✿✿ یاشل ✿✿
امیدوارم این پایان ماجرات نباشه و بیای از روزایی بگی که یه نی نی داری.یه همسایه داریم زن و شوهر خوشگل .بچه دار نمیشدن بعد 12 سال با روش آزمایشگاهی بچه دار شدن.متاسفانه باهاشون رفت و آمد ندارم الان بچه هاش با بچه های داداشم دوستن همین دیروز خونمون بودن اینقدر خوشگل شدن چون پدر و مادرش خوشگل بودن.ماشالا دوقلو پسرن 5 ساله
ولی امیدتو قطع نکن.اما یکم صبر کن بدنت آمادگی پیدا کنه شاید بدن خودت ضعیف شده که نتونسته بچه رو نگه داره

پاسخ:

یاشل جان دعا کن

همه قصه ها مثب قصه همسایه شما به خوشی تموم بشه

ان شاالله

سلام سحر جون
چقدر با نوشته این قسمتت اشک ریختم
من دقیقا عین خودتم
بااین تفاوت که عمل بیوپسی همسر من منفی بود
ومن به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود....
امیداورم هیچوقت امیدت ناامیدنشه
محتاج دعات هستم
پاسخ:

سلام عزیزم ممنون که همراهم هستی فقط خدا می تونه به همه مون کمک کنه

برام دعا کن دوست خوبم

ان شاالله اخر قصه همه مون خیره

سحر جون دلم آتیش گرفت،چقدر سختی کشیدی عزیزم، الان  تو اداره هستم و به زور دارم اشکهام رو کنترل می کنم، خوش به حالت که خدا پنج ماه مادرانگی رو قسمتت کرد مطمئن باش تو بنده لایق خدا هستی و داشته امتحانت میکرده
بسنده میکنم به آیه 7 سوره قصص: وَ لَا تَخَافِی وَ لَا تَحْزَنِی اِنَّا رَادُّوهُ اِلَیْکِ)و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز می گردانیم(
الهی آمین
۱۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۰ مامان منتظر
سلام بانو
فکر کنم من دقیقا حس و حال شما را درک کنم
همسر منم سید هست
بعد از 10 سال با میکرو باردار شدم
خدا لطف کرد و بهم سید حسین و زینب سادات داد
اما دقیقا وقتی 21 هفته 3 روزم بود، کیسه آب زینبم پاره شد
3 روز بیمارستان بستری شدم
با رضایت اومدم خونه و استراحت مطلق مطلق مطلق بودم
کم کم داشت آب از دست رفته جبران میشد که...

دردهایی که گفتی سراغم اومد و روز شهادت مادر، تو 23 هفته و 3 روزگی، بچه هام را سپردم به مادرشون

خیلی برام سخت بود، از دست دادن فرزندانی که هدیه خودشون بوده
درد زایمانی که بعدش دستام خالی بود...

شیری که اومد تو سینه هام اما فرشته هام نبودن که شیره وجودم را بخورن و من موندم و درد سینه...
امان از دل رباب...
بس کن رباب، سر به سر غم گذاشتی
اصلا فکر کن که اصغر نداشتی...

به هر حال، راضی ام به رضای خودش

امتحان ما اینطوریه
از روزی که کیسه آب پاره شد، فقط  از خدا خواستم کمکم کنه تو امتحانش روسفید باشم

انشالله خودش کفایتمون میکنه

خیلی برای من دعا کنید

پاسخ:

       سلام عزیزم بچه هامون جاشون خوبه خیلی خوب اونقدر که گاهی بهشون حسودیم می شه  اونا خیلی لیاقت داشتن پاک و بی گناه مهمون سفره جدشون شدن ، لیاقتشون بزرگ شدن تو دامن مادرشون حضرت زهرا بوده  خوش به حالشون

اما ما هم دلمون براشون تنگ می شه دلمون هواشون رو می کنه مطمئنم اونا هم حال و روز مادرای دلشکسته شون رو می بینن کاش برامون دعا کنن خدا بهمون لیاقت بده  اگه شده فقط یکی از بچه های فاطمه تو دامن ما تربیت بشن جوری که  روزی که پرده ها برداشته می شه جلوی حضرت زهرا سربلند باشیم

من دوباره دارم همه چیز رو از اول شروع می کنم برام دعا کن ..............

۱۱ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۷ مامان منتظر
فقط همین آروم میکنه مادرهایی که پاره تنشون را از دست دادن
که الان بهترین جای دنیا هستن و در آغوش مهربونترین مادر عالم هستی
اما دلتنگی گاهی امون آدم را میبره
اینجور وقتا به دامن همون مادر پناه میبرم و یهو دلم آروم میشه

یقین دارم حواسشون بهمون هست و بهترین ها را برامون رقم زدن

فقط باید راضی باشیم و صبور

من تازه دوماهه که فرشته هام را از دست دادم

باید 2 ماه دیگه صبر کنم و بعد شروع کنم

خدا میدونه از اون روزی که خوندمت، هم من هم همسرم براتون دعا می کنیم
انشالله هرچی خیر و مصلحته براتون رقم بخوره

پاسخ:
ممنون عزیزم ان شاالله خود خانم فاطمه زهرا پشت و پناهمون باشن هفته پیش رو برای ما خیلی مهمه بیشتر از همیشه برامون دعا کن خواهر جان
سلام سحر عزیزم... به زور خودمو نگه داشتم تا پشت میزم تو اداره گریه نکنم. فقط از خدای مهربون براتون یه پایان قشنگ آرزو میکنم.
ساعت 12 شبه
تو تاپیک بچه های ابت سینا ، که خودم هم تازه عضو شدم ، تبلیغ این وبلاگ نظرم رو جلب میکنه
شروع میکنم به خوندن
همسرم کنارم دراز کشیده
میگم میشه همین جا بخوابی ؟ یکی از بچه ها سرگذشت درمانش رو گذاشته شاید طول بکشه
و اون همون جا خوابش میبره ....
پرده اول
پرده دوم پرده سوم
.......
چقدر واژه ها آشناست
هر چند ما هنوز اول راهیم
هر چند این همه سختی ، عمل ،اضطراب نبود اسپرم ، نبود تخمک کافی ، کیفیت و تعداد جنین .....
درکش سخته ، یعنی فکر کنم خارج از توان من و همسره
اما با همه اینا خیلی چیزا آشناست
غصه ها ، اشک ها ، حسرت ها ، گریه ها ، سوالای بی جواب ، سوالایی که جوابشون فقط پیچوندنه ، درس و دانشگاهی که پرده ای میشه تا پشتش مشکل بچه دار نشدن مخفی بشه و خیلی چیزای دیگه که همه شون آشناست .
.... ساعت از 2.5 گذشته
اون قدر آروم اشک ریختم که دارم خفه میشم
انگار دلم حق حق بلند میخواد
به دستشویی پناه میبرم
خدا رو شکر که علی خوابه و من میتونم بلند بلند گریه کنم
صورتم رو تو آینه نگاه میکنم ، اگه علی منو ببینه میفهمه گریه کردم؟
میرم تو حال و برقا رو خاموش میکنم ، آروم صداش میکنم تا بریم تو اتاق بخوابیم .....

تو رختخواب فکرم پیش سحره
کی پرده بیستم رو مینویسه؟
احتمال میدم که پرده بیستم میشه پرده آخر
خوشحالم از اینکه بلاخره ، این وبلاگ هم مثل خط دوم کمرنگ سر انجام خوشی داره

امروز دوباره تو تاپیک ابن سینا ، تبلیغ وبلاگ معجزه خدا رو دیدم
پرده بیستم
خدا رو شکر
 نگران سونوی سه بعدی بودم که انگار خدا رو شکر همه چیز خوبه و نرمال
اما نه ، جمله اخر نگرانم کرد

پرده بیست و یکم
انگار اب یخ ریختن روم
خدای من ، اشکام دیگه امون نمیده
حیرون این همه صبرم
حیرون این راضی ام به رضای خدا
برای منی که اول راهم گفتن خدایا راضی ام به رضای تو ، آسونه اما .....

امیدوارم پرده  های بعدی پر از خبرای خوب باشه
دست آویزی جز دعا ندارم
به حق این ماه های نورانی .....

خوشحال میشم به وب منم سری بزنید....
سلام سحر، میلاد حضرت صاحب الزمان بر  شما مبارک
امیدوارم به حق این روز بزرگ همه زنان منتظر سال دیگه در این روز مادر باشن و با فرزندان خود در انتظار ظهور منجی عالم بشریت باشند
التماس دعا
وای سحر جون خیلی دلم گرفت..ای خدا چقدر سختی کشیدی .امیدوارم که هیچوقت دیگه روزای بد نبینی.
منم چند روز پیش که انتقالم منفی شد شوهرم همین حرفو زد بازم شروع میکنیم دوباره میریم و نتیجه میگیریم.
۱۶ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۱ مینوووووووووو
وای که چقد گریه کردم دارم کور میشممممممم

منم شوهرم ازو اسپرمه

حتی تو بیوپسی هم چیزی نبود


پاسخ:

سلام عزیزم به خدا معذرت می خوام اگه با نوشته هام اذیتتون کردم

توکلت به خدا باشه

حتما هوامون رو داره

التماس دعا

سلام سحر کجایی عزیزم، ما منتظریم تا برای پرده بعدی رو بنویسی خیلی دوست دارم به زمان حال برسی، امیدوارم موفق باشی عزیزم و دوره جدید رو خداوند پر از خیر و امید و مادرانگی و به آغوش گرفتن فرزندان سالم و صالح برات قرار بده
پاسخ:
سلام عزیزم راستش هنوزم به وبلاگ جدیدم عادت ندارم ان شاالله تو الین فرصت پرده بعدی رو می نویسم خیلی خیلی التماس دعا  ممنون که همراهم هستی
سلام. من از خواننده های قدیمی بودم که پیداتون کردم. 
باخوندنش بدجوری اشکم دراومد. 5ماه کم نیست. 
امیدوارم خبرای خوب در راه باشه. 
پاسخ:
سلام خیلی خوشحال شدم که پیداتون کردم یعنی در واقع شما منو  پیدا کردی خیلی خیلی التماس دعا
سلام.گشتم تا پیدات کردم.میدونم سخته سحر جون ولی از سختی های گذشته پی به امیدهای آینده ببر.همین که یک بار اس پیدا شده و همین که ی بار بارداری رو تجربه کردی یعنی اینکه انشاءالله به زودی مادر میشی.یعنی برای خدا کاری نداره.ماروهم دعا کن.
سلام سحر جون خیلی محتاج دعا هستم، این روزها زندگی خیلی داره به ما سخت میگیره همش داریم پشت هم بدبیاری میاریم ، واقعا خسته شدم نمیتونم این همه مشکلات رو با هم تحمل کنم ، حتی دیگه بچه برامون رفته تو حاشیه ، خواهش میکنم با اون دل پاک خودت برام دعا کن تا گره از این مشکلاتم باز شه و به آرامش برسم
التماس دعا
پاسخ:
       سلام عزیزم حتما برات دعا می کنم ان شاالله بعد این روزای سخت روزای خوب برا تون تو راه باشه
۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۴ خانم توت فرنگی
اشکام بند نمیاد نمی دونم چی بگم!
فقط دعا می کنم واسه حال خوبتون واسه دوباره مادر شدنتون... واسه بغل کردنش
دلم روشنه بانو....

پاسخ:
ممنونم عزیزم من فقط دلم به دعاهای شما گرمه
سلام سحر جون خوبی.کجاییییی بیا برامون بنویس.من بعد از چندین ماه ای ماه جواب استخارم خوب در اومده  به امید خدا توکل بهش واسه ادامه درمان اقدام میکنم تو رو خدا برام دعا کن خیلی محتاجم به دعا .البته اینبار نذر شهدای گمنام کردم تو قدم اول بهم کمک کردن 
پاسخ:
سلام دست خدا به همرات موفق باشی عزیزم
۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۱ ✿✿ یاشل ✿✿
ُسلام دوس جون
نمینویسی؟
کجایی؟
پاسخ:
       سلام همین حوالی مشغول بازی کردن در پرده های جدیدی که سناریوش رو فقط خدا نوشته التماس دعا
سلام سحر جون نگرانت شدیم کجایی؟
ایشالله خدا بهترین سناریوهاش رو برات رقم بزنه
ای کاش مینوشتی تا به حال میرسیدیم و قدم به قدم همراهیت می کردیم عزیزم
۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۳ ✿✿ یاشل ✿✿
عزیزم ایشالا اینبار میشه ایشالا

خوشحالم دوباره پیدات کردم

......

من تسلیم روی تخت می افتم حالا بیایید همه بدنم را سوراخ کنید دیگر چه فرقی می کند و درست همان لحظه که دیگر دلیلی برای زنده بودن نمی یابم انگار کسی درگوشم روضه سقای دشت کربلا را می خواند امید ناامیدشده ابالفضل العباس را زیاد شنیده بودم اما این بار حسش کردم . این بار فهمیدمش گرچه بازهم دردما کجا و در آن ها کجا........

 

خیلی زیبا نوشتی و اشکام دراومد . امیدوارم به زودی خبرای خوشی برایمان هدیه بیاوری به حق این ماه عزیز

پاسخ:
       ممنون عزیزم خیلی خوشحالم دوباره اومدی التماس دعا
سلام سحر جون.
می بینی چقدر حسهای مشترکی داریم. میبینی درد زایمان چقدر سخته اونم وقتی که بچه ات مرده باشه. میبینی چقدر تحملش سخته که همه ی هم اتاقیهات بچه هاشونو شیر میدن و تو باید شیر سینه ات که داره جوش میخوره رو با دستمال پاک کنی.

تمام اتفاقات تلخ گذشته ام دوباره برام یادآوری شد.
دو تا دخترم و یه پسرم رو با دردهای بسیار وحشتناک و فجیع آمپول فشار سقط کردم.

تو میگی خدا به ما نگاه میکنه؟!

تو میگی امیدی به آینده هست؟!

ان شاالله شروع دوباره این راه برات فقط خوشی و شادی بهمراه داشته باشه. ان شاالله بچه ات رو سالم به بعل بگیری.
برات دعا میکنم اگه قابل باشم.
۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۷:۱۶ ریحانه(من و همسرجان)
سلام خوشحالم که دوباره پیدات کردم سحر جان...
با این پستت رفتم به پنج سال پیش...زایمان خودم،تولد دخترم و بعد...پر کشیدنش تو چهارروزگی،سوال پرستار که بچت کوووو؟؟؟؟؟ و نچرخیدن زبونم به جواب...نگاه حسرت بار به نی نی های فامیل...هق هق های شبانه و آروم تو بغل همسر جان....روزا و شبای سختی بود...
الانم یه جورایی دارم تجربش می کنم،بعد سقط پارسال،چهل روز پیش چهارمین بارداریمم سقط شد...بازم خداروشکر می کنم به خاطر معجزه کوچولوی چهارساله زندگیمون...شاید خدا می خواد علی کوچولوی من تک باشه...
پاسخ:

       سلام عزیزم خوش اومدی خداروشکر که در کنار علی کوچولو مادر بودن را با همه وجودت حس می کنی ان شاالله هر موقع که برات بهرینه و فقط خدا می دونه براش خواهر یا برادر هم میاری

التماس دعا عزیزم

سلام
دلیل سقط شما رو چی گفتن؟ همین جوری که بچه یهو سقط نمی شه
پاسخ:

       سلام زایمان زود رس دلایل بسیار زیادی می تونه داشته باشه که بیشترشون ناشناخته هستن و دقیقا همین جوری یهو بچه سقط می شه

البته تو بررسی های بعدی فقط احتمال دادن می تونه ار عفونت درمان نشده باشه که البته اونم فقط یه احتماله خیلی ها با عفونت های وحشتناک چیزیشون نمی شه

سحر عزیزم خوش به حالت که با اراده و با ایمان هستی
منم گریه امانم نمیده . بسیار قلم زیبا داری و واقعا سحبتهات از دل بر میاد

پاسخ:
       ممنون عزیزم التماس دعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی