معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

پرده پانزدهم

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۱ ق.ظ

دوباره برگشته ایم اول خط ، همه چیز باید از اول شروع شود همه آن رفت وآمدها و ویزیت ها و سونوگرافی ها و بعدش عمل پانکچر و بعدترش انتقال جنین و دو هفته انتظار سخت و طاقت فرسا دوباره دارد شروع می شود . اما اینبار مثل دفعه ی قبل  دلمان خیلی آرام نیست اینبار ده ها اما و اگر جدید هم به نگرانی هایمان اضافه شده اند که پریشان ترمان کرده ، اگر بدنم به دارو ها جواب ندهد،اگر دوباره فولیکول هایم پوچ باشند ،اگر جنین ها تشکیل نشوند، اگر هورمون مادری(بتا هاش سی جی) دوباره در خونم بالا و سپس پایین بیاید و اگر این آخرین بسته اسپرم فریز شده هم تمام شود و.........این نگرانی ها  و دهها مورد دیگر همسفرهای جدید ما در سیکل دوم درمان هستند.

اما باز هم ته دلمان شوق و ذوق و امید خانه کرده گاهی آنقدر پر از انرژی و امیدو نشاط می شویم که انگار نه انگار کمتر از شش ماه پیش همه تلاش هامان بی نتیجه مانده و طعم تلخ شکست را چشیده ایم . ما به تمام سختی های پرهزینه و طاقت فرسای دفعه ی قبل نقطه ی پایان پررنگی گذاشته ایم و خیلی وقت است سر خط ایستاده ایم ، خود را آماده کرده ایم برای تمام آن سختی ها و ناملایمتی ها تا با توکل به خدا اینبار آخر قصه شیرین شود ان شاالله.

داروهایم اینبار مثل دفعه ی قبل نیست ،سیکل درمان به کل عوض شده است،از لابه لای حرف های دکتر با مامای همکارش اصطلاحات جدیدی به گوشم می خورد انگار دفعه ی قبل سیکلمان آگونیست بوده و اینبار قرار است آنتاگونیست باشد تفاوتش را نمی فهمم کسی هم برایم توضیح نمی دهد، فقط دلم خوش است که اینبار ویزیت هایم را پزشکان باسابقه تری انجام می دهند اسم های بعضی هایشان را قبلا شنیده ام ، و بعضی هم که نامهایشان آشنانیست چهره جاافتاده و شماره نظام پزشکی قدیمیشان کمی آرامم می کند.

مردم شهر در حال تدارکات ماه رمضان هستند. و ما در حال تدارکات درمان ،دیگر تحمل مراجعه هر روزه به درمانگاه و سوالات گاه و بیگاه پرستار و منشی و بعضا بیماران دیگر ،را ندارم .این می شود که خواهش می کنم هر طور شده خودش تزریقات را یاد بگیرد و الحق هم استعدادش خوب است یکی دوبار که در درمانگاه خانم پرستار برایش توضیح می دهد به سرعت یاد می گیرد و از این به بعد او می شود تزریقاتی مهربان من ،همانطور که دوسالی هست من تزریقاتی او هستم. گاهی به شوخی می گوییم همینطور ادامه پیدا کند هرکدام یک پا پزشک متخصص تجربی می شویم. آدمیزاد انگیزه اش را که داشته باشد همه کارو همه چیز را یاد می گیرد ما هم که چندسالی است همه ی داراییمان انگیزه است و امید خداراشکر.

از روزی که آمپول ها شرو ع  شده است هر دو سه روز یکبار مهمان پایتختم ،هر بار ویزیت و سونو و گاهی هم آزمایش ،و هربار نسخه ی جدید دارو ، حالا بیمه هم سهمی از دارو ها را قبول می کند اما در گرمترین روزهای سال رساندن خود  به اداره ی  تامین اجتماعی تهران و نشستن در صف های طویل نوبت دهی و گرفتن تاییدیه داروها و سپس پیدا کردن داروخانه ی  منصف و گرفتن داروهایی که به قیمت های مختلف عرضه می شوندو باید دریخچال هم  نگهداری شوند  برای یک زن  تنها و غریبی که به شدت وقتش هم  کم است و باید حواسش به بلیت برگشتش هم باشد. خودش داستانی دارد .یکبار که خستگی و سر درد امانم را بریده بود توی نماز خانه پارک لاله که تقریبا رو به روی تامین اجتماعی است همین که برای لحظه ای چشم هایم را بستم . کفش هایم را برده بودند و حساب کنید که در شرایطی که با التماس دارو های یخچالیم را در یخچال دارو خانه به امانت گذاشته بودم چه به سرم آمد،حتی بعضی وقت ها از ترس خراب نشدن داروها در هوای گرم باالتماس آن ها را در یخچال مغازه های اطراف  می گذاشتم. یکبار هم که برای نماز ظهر به یکی از مساجد اطراف رفته بودم خادم مسجد که با آن رنگ و روی پریده دیده بودم به من اعتماد کرد و اجازه داد همان جا بمانم. وقدری استراحت کنم.

تن خسته ام که به قطار می رسد،بغض دارد خفه ام می کند، دلم می گیرد،از این همه سختی های جور و واجوری که مطمئنم خیلی از اطرافیانم حتی طاقت شنیدنش را هم ندارند ،آن هم برای  نعمت فرزند، نعمتی که بدون کوچکترین دردسری روزی خیلی ها شده ،خیلی ها که شاید قدرش را هم نمی دانندو چه قدر منت می گذارند سر خدا به خاطر بچه های سالم و نعمت ها ی خدا  که شاید ناخوانده مهمان خانه هایشان شده اند،اما دلم خوش است ،دلم خوش است که خدایی دارد همه ی این سختی ها را می بیند ،دلم خوش است به ان مع العسر یسرایش،دلم خوشت به حقانیت وعده اش که بی حساب روزی می دهد به هر که که بخواهد و دلم خوش است به ومن یتوکل علی الله فهو حسبه إن الله بالغ أمره قد جعل الله لکل شی‏ءٍ قدراً (سوره طلاق ،آیه 3)

این بار لباس های اتاق عمل را که می پوشم دلم آرام و قرار ندارد ، دیگر آن دخترک سرخوش دفعه ی قبل نیستم ، فکر های جور واجور یک لحظه رهایم نمی کنند.برعکس دفعه ی قبل این بار در سونو گرافی تعداد فولیکول ها زیاد نبودند و من نمی دانم این خوب است یا بد؟؟؟؟؟؟ هر لحظه که به عمل نزدیک تر می شویم  بغض توی گلویم بیشتر فشار می آورد. او اس ام اس می دهد که آرام باشم و توکل کامل داشته باشم به خدا و همه چیز را به خود خدا بسپارم و من بادیدن پیامکش بغضم می ترکد و چشم هایم خیس می شوند ، قبل از آن که بی هوشم کنند قضیه فولیکول های پوچ دفعه قبلم را به خانم دکتر می گویم و دیگر هیچ چیز نمی فهمم.

ساعت رو به رو فقط نیم ساعت جلوتر رفته و من نمی دانم در این نیم ساعت چه اتفاقی افتاده که درد به تک تک سلول هایم حمله می کند همین که متوجه می شوند به هوش آمده ام تخت ریکاوری را حرکت می دهند و می برندم توی بخش ،من اما اصلا به دردی که وحشیانه توی بدنم پیچیده وخونریزی ای که دفعه ی قبل اصلا وجود نداشت ،توجهی ندارم ،همه حواسم به این است که نکند باز هم فولیکول ها پوچ بوده باشند؟که ناگهان اوزنگ می زند از جنین شناسی سوال کرده خوشبختانه همه فولیکول ها تخمک داشته اند :13 تخمک بالغ که آماده جنین شدن هستند...................

پی نوشت 1: بعضی ها به قصه ی ناباروری خیلی بد نگاه می کنند جوری که انگار کسی که بچه ندارد حق ندارد زندگی کند ، بعضی ها هم باید آنقدر بپرسند تا مطمئن شوند فلانی چرا بچه دار نمی شود؟ همین که فهمیدند خیالشان راحت می شود بعضی ها هم...............

 

پی نوشت 2: آدم  است دیگر گاهی طاقتش تمام می شود دلش می خواهد به زمین و زمان بد بگوید اما

فَاصْبِر صَبراً جَمیلا   (سوره معارج، آیه5)
پس «صبر» کن، صبرى جمیل و زیبا (خالى از هر گونه ناسپاسى)

واین یعنی خدا حواسش به همه ما هست خدا یا شکر

پی نوشت 3:دوستان التماس دعا

 

۹۴/۰۳/۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر قریب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی