معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

انکار ، بهت ، بغض و حسرت  و شاید در آخر پذیرفتن ، این ها مراحلی است پیش روی زنی که شاید هیچ گاه مادر نشود ، زنی که ناگهان و به یکباره می فهمد  همه عروسک بازی های دوران کودکیش را باید به فراموشی بسپرد،و درست همان وقت  که دارد آماده می شود تا در مسیر آفرینش آغوشش را امن ترین پناهگاه عالم کند ناگهان دست تقدیر سد می شودبرای تمام رویاها و خیال پردازی های  شیرین مادرانه اش ، و حال فرقی  نمی کند دخترکی کم سواد در فلان روستای دور افتاده باشد یا خانوم دکتری که تز دکترایش را با نمره عالی پاس کرده است  فرقی نمی کند سفره زندگیش ساده باشد یا پر زرق و برق ، وحتی شاید فرقی نکند که  چه دین و مذهبی  دارد .مادر نشدن شاید بدترین اتفاق زندگی یک زن باشد که همه گذشته و آینده را تیره و تار می کند گذشته ای که پر بوده از خیال پردازی ها و حرف های در گوشی راجع به رویاهای مادرانه حتی در جمع های مجردی دخترانه وآینده ای که دیگر قرار نیست شبیه خیال پردازی های نوجوانیش باشد قرار نیست شبیه مادر و مادربزرگش مادرانگی کند و گه گاه تنهایی ها و دلخستگی های حسرت باری را به یاد می آورد، قصه هایی که نمای بیرونیشان ترحم است  و دورنشانرا کسی خبر ندارد.

تاریخ پر است از قصه زن هایی که خدا نخواست کسی مادر صدایشان کند ، نه این که لایق نباشند که مادر شدن به خودی خود طبیعی ترین اتفاق عالم است، مادر نشدنی که آسیه همسر فرعون را به موسی می رساند و درصف چهار زن بهشتی می نشاند ، و مادرشدنی که تا قیام قیامت لعن و نفرین به همراه می آورد و لعن الله وبن مرجانه (لعنت خدا برپسر مرجانه) کاش مادر شمر و یزیدو.........نازا به دنیا می آمدند کاش هیچ گاه طعم مادری نمی چشیدند کاش رحم هاشان هیچ گاه  توان پرورش جنین را نداشت کاش ....

عزیز بخشنده و کریم اعتراف می کنم که اگر به راحتی مادر بودن برایم فراهم می شد هیچ گاه به این چیز ها فکر نمی کردم  ، نمی دانم شاید من هم مثل خیلی از زن های اطرافم مادرشدن را لیاقت خودم می دانستم و می نشستم  از بی لیاقتی مادر نشده های اطرافم حرف می زدم ، بعید نبود من هم از سر بی دردی دردی به اطرافیان دردمندم اضافه کنم . یا خدای ناکرده دلی را بسوزانم ، می دانم همین که این روزها کمی حواسم را بیشتر جمع می کنم و سعی می کنم داشته هایم را  که بی شک از لطف بی انتهای توست  را به اشتباه  از  لیاقت خودم به حساب نیاورم همین برایم بس است  خودت هوایم را داشته باش.


و حال قصه من به جایی رسیده که ادامه اش را هیچ کس جز خدا نمی داند،کاش می دانستم پرده بعدی قرار است چه بشود و پیش پیش برایتان می نوشتم من تلخی انتظار را چشیده ام کاش هیچ گاه مجبور نمی شدم شما دوستان مهربان و همراهم را منتظر بگذارم ، اما این ندانستن ها و صبر کردن ها لازمه داستان انتظار است، انتظاری که چاره اش صبر است و چه کسی است که نداند صبر تلخ است .

حال من مانده ام با دو فرشته برفی که همه امیدم هستند ، یادم هست به خودم قول داده بودم برای داشتنشان عجله نکنم  بسپارم به خدا و مسیر درمان را طی کنم ، اما  این انتظاری که شما دوستانم را خسته و بعضا شاید دلخور کرده باشد ،را خودم خیلی خیلی بیشتر دارم مز مزه اش می کنم ، مزه اش خوب نیست ، اما چاره ای جز سر کشیدنش ندارم  ، می  دانید مزه اش گاهی تلخ تر هم می شود مثلا وقتی یکی دو تا موقعیت کاری را با بی میلی و از روی عدم تمرکز از دست می دهی ، و یا وقتی در صف مصاحبه استخدامی  بین دوستانی که با خیلی هاشان همکلاس و هم دوره بوده ای می نشینی و لابه لای حرف هایشان می فهمی که بعد از ازدواج  و بچه دار شدن حالا بچه هایشان از آب و گل در امده اند و همه دغدغه شان موقعیت شغلیشان است و تو ناگهان به خودت می آیی که حالا بعد از تحمل این همه استرس و رفت و امد به فرض هم که قبول بشوی ، آنقدر علامت سوال در زندگیت هست که نمی توانی حتی  بفهمی این چیزی که همه برایش دست و پا می زنند را اصلا تو می خواهی یا نه ؟ این جاها طعم گس انتظار تلخ تر و تلخ تر می شود و درست و سط این دلهره ها و علامت سوال ها یادت می افتد که هروز داری توی آیت الکرسی می خوانی یعلم مابین ایدیم و ما خلفهم .و دلت گرم می شود به خدایی که آینده و گذشته ات را می داند. همه چیز را به او می سپاری و و چه آرامشی.................


پی نوشت 1:دوره درمان زخم دهانه رحم  با دارو دو ماهه است هنوز یکی دو هفته ای باید صبر کنم تا برای معاینه مجدد بروم بقیه اش را فقط خدا می داند.............

پی نوشت 2 : از همراهی هایتان بی انداره ممنونم ، من سر قولم هستم ، روی دل های مهربان شما

و دعاهای مخلصانه تان حساب ویژه باز کرده ام ، مطمئن باشین بی خبر برای انتقال نمی روم ،.

پی نوشت 3 :کم کم بوی محرم می آید، از همین حالا بغض کرده ام برای شش ماهه ی رباب ، امسال شاید کمی .................

۹۴/۰۷/۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر قریب

نظرات  (۲۵)

سلام سحر جان انشاالله خداوند با پایانی خوش و شیرین تمام تلخی های انتظارت رااز بین ببرد همیشه به یادت هستم وبرات دعا میکنم 
پاسخ:

       ممنون عزیزم


سلام خواهر جان
این مدت هر روز و شاید روزی چند بار به اینجا سر زده ام .هر روز به یادت هستم دعایت میکنم
تو هم دعا کن برای مسافر کوچکم 
پاسخ:

سلام خواهر جان ممنون از همراهیت

خدا نگهدار خودت و مسافرت باشه ان شاله

موفق باشی دوست عزیزم......منتظر خبرای خوبت هستم
پاسخ:
ممنون عزیزم
سلام سحر جان از خدا میخوام پایان خوشی برای انتظارت قرار داده باشه .
پاسخ:
خیلی خیلی ممنون التماس دعا
۱۸ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۵ زهرای سعید
اولین قسمتای متن دلم ریخت ...
فکر کردم خدای نکرده جواب بدی شنیدی از پزشکان .
خداروشکر که هنوز امید داری .به درمان ادامه بده .منتظر خبرای خوش میمونیم .
دلم گرمه جواب میگیری ...
پاسخ:
   آخ شرمنده  اگه باعث ناراحتیتون شدم  ممنون عزیزم التماس دعا

انشاالله به همین ماه محرم اجر صبوریهات رو میگیری از دستان پرمحبت بانو رباب انشاالله...

مادرانگی ات نزدیک و جاودان به لطف خدا...

 

پاسخ:
پارسال محرم که شروع شد مادر بودم ولی تموم که شد دیگه مادر نبودم  می شه امسال برعکسش پیش بیاد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سحر جون انشالله عاقبت قصه ات ختم به خیر میشه و برادر آغوش کشیدن نی نی ها این همه سختی به فراموشی سپرده میوه همیشه به یادت هستم عزیزم سر همه نمازهای اسمت رو می برم
من هم شنبه پانکچر شدم.و پنجشنبه انتقال دارم التماس دعا
پاسخ:
       دست خدا به همرات مهنا جان منتظر خبرهای خوبت هستم
۲۰ مهر ۹۴ ، ۱۸:۴۸ ✿✿ یاشل ✿✿
اوایل نوشته رو که خوندم فکر کردم ناامید شدی ولی نیمه دوم نوشته امیدوار کننده تر بود.امیدوارم این قصه به خوبی تموم شه.راستش من فکر میکنم تو حتما بچه دار میشی چون هم جوونی و هم الان مشکلات ناباروری خیلی درمانش زیاد شده.حتی من واسه کسی که آزو اسپرمه هم دکتر و راه درمان پیدا کردم چون اون زمان خیلی تحقیق میکردم.کلا فقط مرگه که درمان نداره مطمئن باش تو جز اونایی هستی که بچه دار میشن چون با اراده و پشتکاری 
پاسخ:
ممنون یاشل جان ، ممنون که بهم امیدواری می دی ، راست گفتیا فقط مرگه که چاره نداره ان شاله بقیه مشکلات همه دوستان به لطف خدا حل می شه
سلام به روی ماه سحر عزیز ، که سحرِ مادرانگیش نزدیک است ...

ما منتظر خبر خوش مشخص شدن روز انتقال هستیم و با دستهای خالی و دلی پر از شوق و لذت دعا ، برای زودتر فرا رسیدن سحرِ مبارکِ مادرانگیِ سحر قریب ، دعا می کنیم .

من هم از فردا آمپول های دوره میکروم شروع میشه
التماس دعا از همه شما
مخصوصا تو روزهای پر التهاب محرم که پیش رومون هست
پاسخ:

       سلام عزیزم ممنونم

محرم امسال همگی برای هم دعا می کنیم ان شاله

دست خدا به همرات دوست خوبم

سلام.انشااله هرچی می خوای خدا نسیبت کنه ...یه سوال داشتم آمپول پروژسترون رو بعداز انتقال هرروز باید زدی ؟ چون من شنیدم باعث پریود میشه؟
پاسخ:

       سلام عزیزم از نظر علمی اگه بخوام برات توضیح بدم به صورت طبیعی چند روز قبل از پریود پروژسترون در بدن به بالاترین سطح خودش می رسه که ناگهان با کاهش سریع سطح پروژسترون دیواره رحم ریزش می کنه و پریود می شیم ولی وقتی حاملگی به صورت طبیعی اتفاق بیفته چون جفت همواره در حال تولید پروژسترونه سطحش تو بدن بالا می مونه و زن حامله پریود نمی شه حالا توی بارداری های مصنوعی بعد انتقال جنین بیمار باید روزی دو تا آمپول یا شیاف پروژسترون استفاده کنه تا سطح پروژسترون بالا بمونه و خونریزی اتفاق نیفته معمولا هم بعد دو تا سه ماه که جفت توانایی تولید پروژسترون کافی رو پیدا می کنه  آمپولا رو قطع می کنن.

حالا اونایی  که مثلا تنبلی تخمدان دارن چون اون سطح بالای پروژسترون  قبل پریود تو بدنشون به وجود نمیاد بهشون دوتا پروژسترون می دن اونا رو می زنن و چون دیگه پشت سرش نمی زنن سطح پروژسترون تو بدنشون افت می کنه و پریود می شن

به خاطر همینه که اگه کسی احیانا ناخواسته باردار باشه و بره پروژسترون بزنه برا پریود شدن جای بچه سفت تر می شه پریود  هم نمی شه


سلام سحر جانم!گفتی امسال بوی محرم می آید آخ که بعد از سقط آدم بیشتر عمق درد حضرت رباب سلام الله رو می فهمد...اینکه تو هیچ کاری برای حفظ فرزندت از دستت بر نمی آید...سه سال است که هر بار هفتم صفر بال بال میزنم در گوشه گوشه خیمه ها برای قطره ای آب...برای زنده نگه داشتن طفل حضرت رباب....نمی دانم چه حکمتی دارد این سوز دل های اندک؛ ما را وصل می کند به بزرگان...به حضرت رباب ارادت ویژه ای پیدا کردم بعد از سقطم....
پاسخ:

سلام  عزیزم تجربه بعضی چیزا تو زندگی به همون  اندازه  که درناکه باعث رشد انسان می شه البته اگه ظرفیتش رو زیاد کنه

التماس دعا عزیزم

خدا حتما به دل های شکسته نگاه ویژه داره شک ندارم

فقط کاش اسیر وسوسه های شیطان نشیم

۲۱ مهر ۹۴ ، ۱۵:۰۳ مامان علی
نمی دونم چی باید بگم...امیدوارم محرم و صفر امسال رو با تو دلی یا تودلیات بگذرونی...و سال آینده همایش شیرخوارگان...رباب.   رباب...چی کشیدی خانوم؟؟؟؟
پاسخ:

ممنونم عزیزم  برام دعا کن 

محرم امسال

شش ماهه رباب

شش ماهه ای که الان باید روی دومنم بود ...............

خیلی خیلی سخنه

التماس دعا


سلام سحر جان اگه خواست خدا باشه بعد از تاسوعا و عاشورا انتقال آخرین بسته از فرشته های برفیم هست عزیزم اگه برات مقدوره توی این ایام برای منم دعا کن .
پاسخ:

سلام عزیزم دست خدا به همرات

منتظر خبرای خوبت هستم

همین حس های تو رو من دارم و امید به دو تا جنین فریز که نمی تونم براشون میتونم مادری کنم یانه.
همیشه خدا کمکت کنه و من نمی دونم چرا دلم برای همه به جز خودم خیلیییییی امیدواره..
پاسخ:

  سلام سوری عزیزم  ان شاله برا همه مون روزای خوبی پیش رو باشه  حال و احوالت طبیعیه  داغ دلت هنوز تازه است  روزها و حتی ماه های اول بعد سقط آدم حس می کنه دنیا براش تموم شده ولی بعد یه مدت دویاره امید جوونه می زنه این همه امیدواری که با وجود همه مشکلات الان تو دل یکی مثل من هست حتما حتما از لطف بی انتهای خداست

فعلا فقط به جسمت برس این حرف من رو جدی بگیر جسمت که به حالت عادی بر گرده روحت هم دوباره پر از امید می شه

۲۲ مهر ۹۴ ، ۰۸:۱۰ مامان محمدمهدی
سلام
جمعه گذشته عقد برادرم بود.وقت خوندن خطبه نمیدونم چرا بی اختیار یاد شما افتادم و در تمام مدتی که خطبه خونده میشد برای شما و ان شاءالله رسیدن به آرزوتون دعا میکردم.
پاسخ:

سلام خیلی خیلی خوشحالم کردی عزیزم

ممنون

بازم  التماس دعا

خدا کمکت کنه.
هیچ چیز برای خدا سخت نیست.
ان شاالله مادر بشی.
پاسخ:

       سلام مرضیه جون

خدا تگهدار مسافرت باشه ان شاله

سلام سحر عزیزِ کم پیدا

خداروشکر که حالتون خوب بوده و رو به راهید

نوشته هات منو برد به گذشته ها.. به بچگیم.. من تو بچگیم اصلا عروسک نداشتم.. اصلا دوست نداشتم بچه داشته باشم.. یه وقتایی تو جمع دوستا ، وقتی نشسته بودن و برای بچه های آینده شون اسم انتخاب میکردن، من با حیرت نگاهشون میکردم.. منم یکی دو تا اسم میگفتم که از جمع عقب نمونم .. ولی واقعا به بچه داشتن فکر نمیکردم..

گذشت تا بزرگ شدم و عاشق شدم.. عشق که نه... اون موقع تب بود.. الآن عشق شده به لطف خدا... تو صحبت های قبل از عقد انقدررر شیفته بودم که بهش گفتم بیا هیچ وقت بچه دار نشیم.. هیچ وقت.. فکر میکردم بچه ما رو از هم جدا میکنه..

ولی به قولی زندگی همینجوری نمی مونه... میچرخه... و چرخید.. نمیدونم چی باعث میشه که آدم فکر کنه که یه حسایی داره.. حس و حال عجیب و غریب.. نمیدونم چی باعث میشد یهو بالش رو بردارم و  یه جوری بگیرمش که انگار دارم به یه نوزاد  شیر  میدم..


امسال نهمین ساله که ازدواج کردیم و  هنوز لذت شیر دادن به بچه رو تجربه نکردم

یه وقتایی فکر میکنم شاید این شرایط، همون دعاهای خودمه که مستجاب شده


براتون دعا میکنم دوستان خوبم.. شما هم برای من دعا کنید

اگر خدا تو سرنوشتمون مادر شدن رو نوشته، به بهترین شکل تجربه ش کنیم

و اگر ننوشته.. شکرگزار باشیم و از شرایطمون به عنوان یک فرصت استفاده کنیم

ان شاءالله

پاسخ:

     سلام زهرا جان ممنون که از حس  و حالت برام نوشتی  این که آدم از یه جایی حس می کنه دلش می خواد مادر بشه خیلی خیلی  طبیعیه و اگه غیر این باشه مطابق با فطرت انسان نیست ، می دونی  مراقبت از فرزند و حتی فداکاری برای اون تو ذات آدمه برا همین اکثر آدما برا مادر و پدر شدن حاضرا همه جور سختی ای رو تحمل کنن واگه شرایطی فراهم باشه شاید خیلی ها تصمیم بگیرن یه بچه ای رو که بچه خودشون هم می تونه نباشه رو به فرزندی بگیرن و باز همون محبت ها و فداکاری ......

میل به مراقبت از فرزند رو مقایسه کن با میل مراقبت از سالمند که فطرتا تو غریزه ما نیس و پیش نمیاد کسی چون مثلا پدر و مادر پیر وناتوان نداره بره از خانه سالمندان سرپرستی یه پیرزن رو به عهده بگیره

ان شاله خدابی که خودش این حس رو تو  وجود ما گذاشت خودش هم هوامون رو داره

التماس دعا

بغض

بغض

بغض

و اشکهایی که هیچوقت اجازه سرازیر شدن پیدا نمی کنن از سر غرور و نمی دانم شاید انکار

حال این روزهای من اینست

و حالا دوباره قصه تکراری محرم و قرار شیر خوارگان حسینی و اغوش خالی من

و منی که هیچگاه به خود اجازه ندادم در جمعی باشم که تماما به رخ میکشد به رویم نداشته هایم را

تمام مادری هایی که نتوانستم بکنم تمام لالایی که ابر شد در گلویم اما نبارید

تمام لذت شیر دادن از شیره جان تا که بتوانم قصه رباب و مادرانگی هایش را بفهمم

بانو ما خیلی فرق داریم با تمام زنهای اطرافمان ما به جای بزرگ کردن ثمره زندگی مان هر روز حسرتهایمان را به اغوش میکشیم و بزرگ میکنیم

بانونمیدانم چرا این از همه مرا بیشتر میسوزاند که به قول خودت مادر شدن طبیعی ترین اتفاق دنیاست اما برای ما شده قشنگترین رویای توی خواب

خسته ام به اندازه تمام سالهای انکار و حسرت و باور

کجای این شب خسته بیاویزم قبای ژنده خویش را

پاسخ:

سلام عزیزم فدای دلت بشم چه قدر حرف ها و درد دلات آشنناست  حسرت نداشته ای که راحت ترین داشته دیگران است  و طبیعی ترین اتفاق عالم که حالا  برای ما شده رویای توی خواب ولی چه  می شود  کرد؟می توان این حسرت بزرگ را روز به روز در آغوش کشید و بزرگ تر کرد یا می توان در لابه لای این مسیر قد کشید و بزرگ شد

مادر و یا حتی پدر نبودن را خیلی خیلی از ما  بزرگ تر ها  هم نمی توانند و نتوانستند تحمل کنند آیه های اول سوره مریم حکایت از دعاها ی پیامبر خدا برای طلب فرزند آن هم در سن پیری  دارد و دلیل بر این مدعا.

کاش این این نشدن ها و نرسیدن ها همه در جهت مسیرمان به سمت کمال باشد نکند خسر الدنیا والاخره باشیم

التماس دعا


۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۴:۵۷ زهرای سعید
امروز حرم امام غریبان غلغله بود . همایش شیرخوارگان حسینی
هر بچه ای رو که میدیم یاد تو می افتادم و امثالِ تو .
خیلی یادت کردم و دعا کردم ان شاء الله سالِ دیگه این موقع شش ماهه ت بغلت باشه و اونو نذر یاری امام زمان کنی
الهی آمین ...
دل شکسته رو خدا خوب می خره
این محرمی خیلی بیادت هستم
برام دعا کن خواهر جان
سلام سحر جونم دیروز سر دیگ شعله زدی که بار گذاشته بودم به یاد همه منتظرها به خصوص شما بودم ان شاء الله که حاجت روا شی .
۲۶ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۱ الهام مادر یه دختر ٢٠ روزه
من سر زایمان و تو تک تک شیر دادن به فرشته ام برای همتون دعا میکنم☺️ خودم هم خیلی انتظار این لحظه رو کشیدم.....
و بعد تولد بچم، مشکلی براش پیش اومد و خدا دوباره اون رو بهم بخشید و اون موقع بود که دیدم چقدر سخته ادم با اولادش امتحان بشه......
شما برای من و من هم برای شما دعا میکنم عزیزانم.....
۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۹:۲۲ فاطمه مامان سجاد
سحر جون
مطمئن باش این همه دعا اثر دارد.
نگران نباش. خدا یک روزی یک جایی که خودت فکرشم نمی کنی جوابتو می ده.
منم اگر قابل باشم برات دعا می کنم.
نذر باشه تو روز نذری پزون خونه مادرم شهادت امام رضا یک بسته شمع برات زیر دیگ های برنج روشن کنم.
همین کارو برای محیا منتظر کردم و شکر خدا الان نی نی داره.
راستی ازش خبر نداری. گمش کردم.
سلام خواهر جان
کجایی کم پیدا؟؟
زخمت چی شد .خوب شده؟
انشاالله کی می ری برای ادامه درمان؟
سلام.ما ها فقط همدیگرو خوب درک میکنیم بعداز کلی دارو روز ۱۵ انتقال بتام مشکوک شده روحیه ام خراب خرابه
پاسخ:
سلام عزیزم  فدای دلت بشم  درمان های ناباروری بیشتر از هر چیز صبر و تحمل می خواد خدا به همه مون کمک کنه البته تا جایی که می دونم بتای مشکوک بازم نشون دهنده آمادگی بدنت برا بارداریه ان شاله بهترین اتفاقا برات رقم بخوره التماس دعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی