یادگاری
یک سال پیش در چنین روزهایی که مادرانه هام روز به روز واقعی تر می شد این غزل رو سرودم
ای نور چشم ،ای همه ی هستی دلم
از قصه ی نیامده آغاز می کنم
هستی درون من که من مرده ،زنده ام
با حس نبض های تو پرواز می کنم
شاید دلم هنوز به رنگ بهار نیست
اما به ذوق بودنت اعجاز می کنم
می آیی از مسیر پر از نور ، از بهشت
در را به روی هر چه خوشی باز می کنم
غرق شکفتن است تمام وجود من
وقتی که رو به کعبه دل راز می کنم
چندی است مقصد همه راه ها یکی است
من شعر های سبز و غزل ساز می کنم
پی نوشت : این دست نوشته لابه لای همه کتابا و سونوگرافی ها ، آزمایش ها و همه یادگارهای مربوط به بارداری تبعید شده بود به ته کمد ، اما امروز یک دفعه یادش افتادم .
دوستان التماس دعا