معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

پرده بیست و دوم

چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۵۵ ب.ظ

چهل و هشت ساعت تمام خواب به چشمم نمی آید ، هنوز هم آن چه پیش آمده را باور نکرده ام ، گاهی آرامم و گاهی صدای گریه و شیونم  همه بخش  بیمارستان را پر می کند ، دستم روی شکمم می لغزد خدای من دارد تکان می خورد ناخود آگاه ذوق می کنم و بعد دوباره یادم می آید که همه چیز تمام شده است دوباره بغضم می ترکد.

منی که همیشه و همیشه از داروهای آرامبخش بد می گفتم آن شب برای اولین بار در عمرم با آرامبخش می خوابم اما این خواب مصنوعی فقط چندساعتی طول می کشد و خیلی زود دوباره چشم هایم را باز می کنم .

هنوز هم بهت زده ام باورم نمی شود همه چیز به این راحتی تمام شده!باورم نمی شود فرشته ای که برای داشتنش سال ها سختی های جور و واجور کشیده ام به همین راحتی تنهایم گذاشته ،باورم نمی شود روزشمار بارداریم به همین راحتی و بدون هیچ نتیجه ای به نقطه پایان رسیده ، همه هم اتاقی ها و همراهانشان دلشان برایم می سوزد ، نگاه های پر از ترحمشان بیشتر عذابم می دهد ، خدایا کاش زودتر از اینجا می رفتم ، این اتاق پر از بوی نوزاد و شیر مادر برایم عذاب آورترین جای دنیاست ، کاش زودتر از اینجا بروم شاید مثل این چند سال اخیر بتوانم دوباره احساسات مادرانه را در خودم سرکوب کنم ، شاید دل بهانه گیرم را بتوانم آرام کنم و بازهم این نداشته بزرگ زندگیم را زیر خروارها روزمرگی پنهان کنم.

یا علی می گویم و روی پاهایم می ایستم ،کارهای ترخیصم را خودم انجام می دهم ، حالا که بچه ای در کار نیست چرا باید او را وسط ساعت کاریش به بیمارستان بکشانم ؟، می دانم که پدرم هم حال خوشی ندارد ، و محیط غمناک بیمارستان بی قرارترش می کند، این است که خودم همه کارها را انجام می دهم ، طوری که مسئول ترخیص متوجه نشود پرونده ام  را باز می کنم ، برای اولین بار در عمرم نام خودم و او را به عنوان مادر و پدر روی یک صفحه می بینم ، خدا می داند چه قدر منتظر چنین روزی بودم روزی که گواهی تولد دردانه ای به اسم من و او صادر شود ، اما حالا بالای این صفحه رویایی به جای گواهی تولد ، نوشته اند گواهی فوت ،دلم آتش می گیرد، عزیز دل مادر هنوز برایت مادرت زود است گواهی فوت امضا کند..............

پدرم می آید دنبالمان و من و مادر را به خانه می برد ، کمی آرام تر شده ام ، مادرم برایم از جنین هفت ماهه ای که سال ها پیش سقط کرده است می گوید و چند قصه و روایت دیگر از زنان همسایه و فامیل و آشنا که بعد از سقط همگی به لطف خدا دوباره مادر شده اند ، من اما می دانم شرایطم با هیچ کدام از آنهایی که قصه شان را می گوید یکی نیست اما بازم این روایت ها حالم را بهتر می کند مهم نیست که بارداریم مثل همه نبود مهم این است که من به اراده خدای مهربان در شرایطی که شاید از نظر پزشکی شانس زیادی نداشتیم پنج ماه مادر بودم ، خدا همان خداست ..............

  از روی طاقچه قرآن را باز می کنم ، خدا مهربان خودت آرامم کن و این بار آیه های زیبای سوره انبیا آرامش قلب خسته ام می شود:

وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ﴿۸۳﴾

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَذِکْرَى لِلْعَابِدِینَ ﴿۸۴﴾

و ایوب را [یاد کن] هنگامى که پروردگارش را ندا داد که به من آسیب رسیده است و تویى مهربانترین مهربانان (۸۳)

پس [دعاى] او را اجابت نمودیم و آسیب وارده بر او را برطرف کردیم و کسان او و نظیرشان را همراه

با آنان [مجددا] به وى عطا کردیم [تا] رحمتى از جانب ما و عبرتى براى عبادت‏کنندگان [باشد] (۸۴)

همان شب به خانه خودم بر می گردم می دانم که هیچ کس مثل او و هیچ کجا مثل خانه ام  حالم را خوب نمی کند. او اما خیلی آرام است ،آرامشی که برایم خیلی خیلی دور از تصور است ، و چه قدر این روزها نمازهایش را عاشقانه تر می خواند ، صدای مردانه اش که در خانه می پیچد دلم به معجزه امیدوار می شود ، خدایا یعنی آخر این قصه چه می شود؟

کتاب ریحانه بهشتی روی میز است ، چند کتاب مادر و کودک دیگر که همراه های این پنج ماهم بوده اند هم کنارش ، هنوز یک ماه نشده که مانتوی بارداری گرفته ام ، لباس های گشاد مخصوص بارداریم هر کدام گوشه ای هستند ، دلم برای همه آرزوهای بر باد رفته ام می گیرد ، همه را یکی یکی جمع می کنم همه لباس ها و کتاب ها را ، بعدش چشمم به قرص های کلسیم و آهن می افتد ، چه قدر با وسواس بهترینش را تهیه کرده بودم اما حالا ....همه را جمع می کنم  می گذارم ته ته کمد جایی که حالا حالا ها چشمم به آ نها نیفتد ، خدایا یعنی می شود روزی دوباره درب آن کمد را باز کنم ؟


از فردای آن روز فکر و خیال لحظه ای راحتم نمی گذارد  شاید هزاربار همه اتفاقات چندروز مانده به حادثه را توی ذهنم مرور می کنم  هربار به چیزی ربطش می دهم نکند باید فلان کار را نمی کردم ، نکند باید فلان کار را می کردم ، فلان چیز را چرا خورم ، کاش فلان چیز را می خوردم،و هر بار به نتیجه ای نمی رسم ، حتی افکارم را هم کنکاش می کنم نکند فلان فکرم اشتباه بوده ، چرا خودم را درگیر مسائل بی اهمیت می کردم ، وای خدای من من که این همه خودم را محدود کرده بودم کاش باز هم بیشتر مراقب می بودم.

روزها و شب هایم یکی شده اند ، ماه صفر تمام می شود ،ربیع الاول از زاه می رسد و من اما هنوز هم هفته های بارداریم را می شمارم ، هنوز هم شب ها دستم می رود روی شکمم ، هنوز هم به اشاره ای بغضم می ترکد ،هنوز نتوانستم این همه درد را هضم کنم و چه بسیلر وقت هایی که از خدا مرگ طلب می کنم.

حالا حدود چهل روز از پرکشیدن فرشته ام می گذرد ، و من هنوز هم منتظر معجزه ای هستم که همه هستی ام را به من برگرداند ، هنوز هم شب ها با گریه می خوابم ، و همین که تنها می شوم صدای ضجه هایم خانه را پر می کند، همین شب هاست که ناگهان درد وحشتناکی سراغم می آید ، درد وحشتناکی که بدون اغراق توان نفس کشیدن را از من می گیرد ، آن قدر شدید است که حس می کنم الان است که بمیرم حتی شهادتین می گویم . دو سه بار می روم اورژانس ، خدارو شکر نوار قلبم مشکلی ندارد ، به معده ربطش می دهند و منی که هیچ گاه و در هیچ مقطعی مشکل معده نداشتم حالا به قوی ترین دارو ها و سرم های مربوط به معده جواب نمی دهم نهایتا یک ساعتی حالم بهتر می شود و همین که به خانه می رسم باز هم همان درد وحشتناک ..............




پی نوشت 1 نمی دانم چه سری است که داستان انتظارم با ماه مهمانی خدا پیوند خورده است ، دخترم هدیه ماه رمضان بود و این روزها بازهم منتظر معجزه ام

پی نوشت 2 : سعی می کنم ،  تندتر بنویسم تا زودتر به زمان حال برسیم

پی نوشت 3 : حلول ماه میهمانی خدا مبارک ، خیلی خیلی بیشتر از همیشه التماس دعا




۹۴/۰۳/۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
سحر قریب

نظرات  (۷)

اندکی صبر ...سحر نزدیک است.....
سلام 
امیدوارم معجزه ای در راه داشته باشی
نمیشد وقتی باردار شدین،رحمتونو بدوزن؟برای زندایی منو ازهمون ماه اول دوخته بودن،که همین چندروزپیش به دنیا اومد،کهوخدابه زودی زودقسمت شمابکنه
پاسخ:
چرا میشه عزیزم دفعه قبل دکترم زیر بار نرفت ان شاالله دفعه بعد به لطف خدا
۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۲ یاشل.ماجراهای خواستگاری
حتما خدا میخواد تو این ماه یه نی نی خوشگل مهمونت کنه.
ایشالا ایندفعه بشههههههههههههههه خدا بزرگه
پی نوشت دوت هم خیلی خوبه اگه عملیش کنی

سحر جون خیلی سختی کشیدی، مطمئن هستم که خدا اجر این صبرها رو میده،و در این ماه مبارک دلت رو شاد میکنه،
ایشالله گره از کارات باز شه و معجزه خدا بیاد به آغوشت به حق این ماه عزیز
التماس دعا
پاسخ:
ممنون از لطفت عزیزم خیلی التماس دعا
سلام چقدر دردناک
خداوند بهترین تسلی دهندست  چه آیه مبارکی وچه الگوی خوبی حضرت ایوب 

وقتی معنای آیات رو میخونم دیدم خداوند چقدر خوب هم بهت تسلی داده وهم امید به عطای (جبران)بهترین ها  همینطور اشک از چشمام جاری شد
بازم شاکر خداوند باش که فرزندی بهتر توانمندتر ازقبلی بهت عطا کنه

پاسخ:
ممنون عزیزم هنوزم بعد گذشت بیش از هفت ماه با اتکا به همون آیات زنده ام و تلاش می کنم هیچ چیز تو این دنیا تصادفی نیست کاش شک نکنیم التماس دعا
سحر چقدر جالب!!!
اتفاقا منم از سال 90 که اولین سقطم اتفاق افتاد معده دردهای شدید گرفتم. اسمش سندروم روده تحریک پذیره. الآن 3 -4 ساله که دارو میخورم ولی خوب نمیشم. چون دردهای عصبیه. با کوچیکترین چیز ناراحت کننده ای دردهام شروع میشن..
چند هفته پیشم آندوسکوپی کرده بودم که بازم گفت معده ام مشکلی نداره و همش از اعصابه.

ان شاالله خدا مراد دلمونو بده و ما رو از این همه درد و رنج خلاص کنه.
ان شاالله به حق همین ماه عزیز خبر بارداری و زایمانت رو در این وب بخونم. اونم بچه ای سالم و صالح.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی