معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

مرد زندگی من

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۵۳ ق.ظ

مرد زندگی من ، شش سال گذشت از شروع با هم بودنمان ، از شروع  قصه ای که به نام ما نوشتند ، از شروع شعری که خدا برای ما سرود ، از شروع یک زندگی ، از شروع یک احساس ناب دوست داشتنی و شاید از شروع یک عشق پاک.

وخدا می خواست من و تو مثل همه نباشیم ، نه این که خاص باشیم ،اما دوست داشت متفاوت تر باشیم این را از همان روزهای اولی که با تو آشنا شدم فهمیدم ، از همان روزی که میان آن همه عروس و داماد فقط آزمایش من و تو کم خونی رانشان می داد و فقط ما باید استرس تحمل یک ماه مصرف قرص آهن و جبران کم خونی مان را می کشیدیم ، از همان روزهایی که به جای تدارکات مجلس عقد از این آزمایشگاه به آن آزمایشگاه روانه می شدیم آن روزها هنوز یکی نشده بودیم اما دست های هردوتا مان کبود شده بود از بس نمونه داده بودیم ، یادت هست بهترین بندگان خدا را واسطه کردیم ودرست وقتی فقط و فقط به خدا اعتماد کردیم ، کم خونیمان جبران شد و زندگی ای که به مو رسیده بود به قدرت ذات لایزال او پاره نشد و من و تو ما شدیم .

ماه ها و سال هایی که حسرتمان یک سفره دونفره ساده بود را یادت هست ؟ تا دوسال بعد از شروع زندگیمان هنوز آمار ناهار های دونفره مان را داشتیم که محدود می شد به گه گاهی که  کسی درخانه غیر از من و تو نبود.و چه طور تو برای راحتی من به یکباره مرد زندگی شدی و چه سختی ها کشیدی تا سقفی داشته باشیم که فقط و فقط مال خودمان باشد.

هنوز هم لوستر های خانه مان  را که می بینم یادم می آید که سفرمان به تهران برای خریدشان می توانست آخرین سفر عمرمان باشد یادت هست ،چیزی از ماشین نمانده بود ،  و من و تو به اراده خدا حتی یک خراش ساده هم برنداشتیم .

خوب یادم هست که از همه خوشی هایت گذشتی و همراهیم کردی تا رشته دلخواهم را در بهترین دانشگاه کشور ادامه دهم ، روزهایی که هرکدام در شهری بودیم دور از هم و دور از خانواده هایمان.

و بازهم خدا اراده کرد تا ما مثل همه نباشیم ما نباید به راحتی مامان و بابا می شدیم باید ماهها انتظار بی حاصل می کشیدیم یادت هست اگر طبق برنامه هایمان پیش می رفت دلبندمان حالا 4 ساله بود شاید هم دومی در راه بود نمی دانم اما خدابرای ما انتظار خواست ، برای ما رنج و سختی و درد روحی و جسمی خواست حتی اراده کرد که چند ماه من مادر باشم و تو پدری کنی اما بازهم .................

اما عوض همه این سختی ، خدا در این شش سال به ما نزدیک و نزدیک تر شد آنقدر که توی خانه مان حسش می کنیم آنقدر که با همه بی لیاقتیمان می فهمیم که با هر نفسمان همراهیمان می کند ،و چه چیز بهتر از این که حواسمان روز به روز بیشتر جمع می شود تا بنده بهتری باشیم .و با وجود همه این حسرت ها، خوشبختی، نور ،امید ، صبر و ایمان روزیمان کرده تا روز به روز بیشتر او را و زندگی را و عشق را دوست بداریم .حتما خدا مارا بهتر می شناخته ومی داند که بهترین مسیر برای ما کدام است کاش شک نکنیم.

پی نوشت 1:اتفاقات این شش سال بیش از هرچیز هنرمندی و مدیریت تورا نشانم داد که با وجو همه کاستی ها هیچ گاه نگذاشتی ناامید شوم با این که بارها و بارها درب های مختلف به رویمان بسته شد اما خم به ابرو نیاوردی به چشم برهم زدنی راه جدیدی را نشانم دادی و با همه وجود همراهیم کردی.

پی نوشت 2 :نشد که امسال بابا باشی اما نمی توانم بگویم که پدر نیستی، مگر پدر بودن جز تلاش خستگی ناپذیر مملو از عشق به خانواده است ،مطمئنم حتما کسی بابا صدایت کرده ، شاید کمی آن طرف تر این زمین خاکی .روزت مبارک

پی نوشت 3:دوستان خوب همراهم بیایید قدر داشته های زندگیمان را بدانیم و شک نکنیم در حکمت نداشته هایمان ، به ذات لایزال الهی اعتماد کنیم ، حتما بهترین ها را برایمان می خواهد .

میلاد مولود کعبه مبارک در این روزهای عزیز ماه خدا عاجزانه التماس دعا دارم.

۹۴/۰۳/۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر قریب

نظرات  (۱)

تا آخر عمر همین قدر خوشبخت باشید ...
و خدا در زندگیتون پر رنگ باشه ...
پاسخ:
       ممنونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی