معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

پرده سیزدهم

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ق.ظ

نوروز هم از راه می رسد اما دلمان  شکسته تر از آن است که با طراوت بهار شاد شود و دید و بازدیدهای عید به وجدش بیاورد ، از روزی که سیکل درمانمان شروع شده بود منتظر نوروز بودیم نوروزی که قرار بود دردانه ای در بطنم جوانه بزند و همراه با شکوفه های بهاری عطر خوشبختی را در زندگیمان بپراکند ولی متاسفانه تمام حساب و کتاب هایمان به هم ریختند و ما باز هم سال تحویل سر سفره هفت سین ، عکس تکراری دونفره می اندازیم  ودل من باز هم بهانه می گیرد وقتی خانواده های اطرافمان  عکس جدیدی به آلبومشان اضافه می شود که با سال قبل خیلی فرق دارد دلبندهایشان که هرسال نه، بلکه هر ماه و هر روز بزرگتر می شوند ، شکم های خانم ها که به ترتیب بزرگ و کوچک می شود و خانواده های سه نفره که کم کم دارند چهار نفره می شوند  و شاید چهار نفره ها هم کم کم به فکر پنج نفره شدن باشند. که فقط کافی است آز آنها حرکت واز خدا برکت ..........دلم می گیرد، از تماشاچی بودن خسته شده ام ، از این که بنشینم کناری و با حسرت که نه، با غبطه، خوشبختی های دیگران را نظاره کنم ، از این که هرسال چند روز مانده به نوروز هی بهانه گیری کنم و غر بزنم  و تصمیم بگیرم که امسال سال تحویل در خانه می مانم و حوصله هیچ کس را ندارم اما دوباره شال و کلاه کنم و زودتر از همه خودم را به جمع فامیل  برسانم  ، فقط خدا می داند که چه قدر عاشق دید وبازدید وسفره هفت سین  هستم اما چند سال است  درست همان موقع که با شوق وذوق خود را به جمع اقوام می رسانم یکباره به یاد درخت سرو توی باغ می افتم .درختی که از دور بلند و قشنگ است آنقدر که شاید کسی از چند کوچه آن طرف تر هم زیبایی و بلندی و وقارش را تحسین کند اما یادم نمی آید که هیچ کس توی باغ دور و برش پرسه زده باشد یادم نمی آید که مثل آن درخت زرد آلوی کوتاه و خمیده کنار باغ که همه از سر و کولش بالا می روند تا از میوه شیرینش بهرمند شوند کسی به سمتش دویده باشد. همیشه تنهاست و البته زیبا . شاید مثل من ،دلم برای خودم می سوزد کسی به سمت من نمی دود آغوش خالی من قصه ی پر دردی است که هیچ کس با دیدنش ذوق نمی کند ، ساعت ها بود و نبودم در مهمانی ها برای خیلی ها فرقی نمی کند حتی دلم برای آنها که دوستم دارند هم می سوزد برای چشم انتظاری های مادرم ،برای نگاههای پر مهرش که تازگی ها هر ماه منتظر خبر بارداری من است ،برای تمام مهربانی هایش دلم می سوزد البته هنوز هیچ کس از مشکل ما چیزی نمی داند اما  پنج سال از عمر زندگی مشترکمان گذشته و همین خیلی ها را به شک انداخته این را از سوال و جواب هاو طعنه و کنایه هایی که بعضا تا مغز استخوان را می سوزانند می شود فهمید.

دلم خوش است به ضمانت امام رئوفم ،دلم خوش است به این که روزهای پایانی سال مهمانش بودم ، وحتما بین آن همه زوار و مهمان و خوبان و مقربانش حواسش به ما هم بوده که این بهانه گیری ها در حد همان بهانه باقی می مانند ته دلمان امید خانه کرده و روز به روز بیشتر و بیشتر می شود خانه تکانی می کنیم ،لباس نو می خریم ،می خندیم، نوروز را جشن می گیریم،  از تفریحات سالممان این است : توی مهمانی ها با ترفند های مختلف از پاسخ دادن به سوال و جواب ها در  بروم و شب ها شگرد های جدیدم را برای او تعریف کنم و بخندیم به این همه سرک کشیدن توی زندگی دیگران ،که انگار به مدرک و شغل و طبقه ی اجتماعی هم هیچ ربطی ندارد و با هم قرار می گذاریم این روزها توی ذهنمان بماند که مبادا گذر ایام ما را هم به شکستن دلی مرتکب کند.

بالاخره ایام نوروز تمام می شوند . و او خودش را کم کم آماده می کند تا در شهر خودمان بیوپسی انجام شود که باز هم قصه ی دیگری برایمان رقم می خورد دکتر اورولوژیست می گوید: انجام بیوپسی دوم ریسک دارد بهتر است از همان بافت که درتهران فریز کرده اند برای میکرو دوم استفاده شود.و من باشنیدن این حرف پاهایم سست می شود این یعنی تمام سختی های سفر به تهران که به مراتب از سختی های درمان بیشتر است دوباره انتظارمان را می کشد. اما چه می شود کرد دوباره خودمان را جم و جور می کنیم دلمان را آرام می کنیم که دفعه قبل زمستان بود و برف و استرس های مرتبطش، اما این بار هوا بهاری است و تا تابستان نشده سیکلمان تمام می شود و انشالله روزهای رمضان را با دلبندمان آغاز می کنیم.

منتظر مهمان هر ماهم هستم تا روز دوم یا سوم به کلینیک ابن سینا  مراجعه کنم  طبق برنامه، برای چند تاریخ احتمالی بلیت هم خریده ایم ،اما انگار بدنم بعد از آن همه دارو  سر ناسازگاری گذاشته که مهمان هر ماهم دیر می کند آنقدر که تمام بلیت ها را با پرداخت جریمه اش پس می دهیم.کم کم به فکر چاره می افتیم آنقدر دلمان روشن و امیدوار است که تست بارداری هم می دهم  دوباره سرنگ را توی رگم فرو می کنند دوباره چشم های منتظرم را به دهان منشی آزمایشگاه می دوزم دوباره جواب منفی را دستم می دهند و دوباره او با دیدن برگه آزمایش سرش روی فرمان ماشین خم می شود این قصه خیلی وقت است تکرار می شود اما هر بار باز هم برای چند روز حالمان را خراب می کند .

روزمادر هم از ما عبور می کند ، برای مادرها هدیه ی کوچکی می گیریم ، دلم اما آرام و قرار ندارد . نمی دانم چه تقدیری انتظارم را می کشد، اما فقط این را می دانم که دلم به هیچ چیز و هیچ کس جز مادر شدن رضا نمی دهد .خدایا دستم را بگیر تا طاقتم تمام نشود هنوز خیلی چیز ها را باید تجربه کنم ....................

همان روزهاست که جاری کوچکترم دومین میوه زندگیش را در هم در آغوش می گیرد. تا جایی که امکانش هست با تاخیر به دیدنش می رویم ، این بار با دفعه ی قبل خیلی فرق دارد ، این بار من و او با شوق و ذوق بچه را بغل نمی کنیم ،این بار بغض گلویم را خفه می کند ابن بار ترس ازطعنه  و کنایه های  اطرافیان از در آغوش گرفتن این موجود کوچک دوست داشتنی محروممان کرده،این بار نگاههای عاشقانه و پر از ذوق مادربزرگ ها را که به نورسیده می بینم ،یاد نگاه های منتظر مادرم و چشم های نگران پدرم دیوانه ام می کند خدایا فقط خودت می دانی چه حسی دارم ،خدایا به دل من نه به قلب مهربان او و چشم های منتظرمادرم رحم کن ..................

با کلی تاخیر که مخصوصا بعد از منفی شدن جواب آزمایش حسابی نگران و کلافه مان کرده بالاخره می آید و روز دوم راهی پایتخت می شوم دوباره تهران و دود و ترافیک و تنهایی و غربت و قصه ای که فقط خدا می داند آخرش چه می شود...................

پی نوشت:خدایا در این روزهای فاطمیه و در آستانه سال نو به زهرای مرضیه قسمت می دهم ،هیچ زنی را اینگونه در حسرت مهری که خودت در دلش به امانت گذاشته ای مگذار ، مگر نه این که اراده کرده ای قلب زن لطیف باشد و پر مهر، تا آغوش گرمش مامن آرامش باشد خدایا به آغوش های خالی ودل های شکسته ای که مادر نشده مادراست و مهربان ،نگاه کن ، واگر اراده ات بر انتظار است صبر عظیم عطا کن .

پی نوشت : دوستان سال خوبی را برایتان آرزومندم التماس دعا

پی نوشت:یا مقلب القلوب والابصار ،یا مدبر اللیل و النهار،یا محول الحول و الاحوال ،حول حالنا  الی احسن الحال

 

 بعدا نوشت : دوستان همراهم پرده سیزدهم روایت نوروز 93 است وداستان ما همچنان ادامه دارد ممنون که همراهم هستید.

 

 

۹۴/۰۳/۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر قریب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی