معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

پرده چهارم

جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۷ ب.ظ

روزها و ماه ها از پی هم می گذشتند ، من دیگر تزریقاتی ماهری شده بودم و از آن استرسی که روزهای اول برای هر تزریق به جانم می افتاد خبری نیود اعتراف می کنم که آن یکسال از سال قبلش خیلی راحت تر بودیم حداقلش این بود که دیگر هر ماه منتظر نبودیم و داشتیم زندگیمان رامی کردیم این را حتی دوستان نزدیکم هم که تا اندازه ای سال قبلش در جریان اقدامم برای بارداری بودند متوجه شده بودند و من باز هم خیالشان را راحت کردم که پشیمان شده ام و قصد بارداری ندارم.

 جاری کوچکترم ،حالا دومی را هم باردار شده بود و پسرک سه ساله اش شده بود مرکز توجه مهمانی ها و دید و بازدید ها ،دیدن کسی که به فاصله ی یک شب عروسی کرده بودیم با شکم بزرگ و اداهای ویارانه در حالی که دست پسر سه ساله اش را گرفته و  یا غذا به دهانش می گذارد شده بود بدترین کابوس واقعی زندگیم مخصوصا وقتی دیگران هم تحویلش می گرفتند و  با آب و تاب از خاطرات بارداری و زایمانشان تعریف می کردند این کابوس آنقدر برایم وحشتناک بود که یادم هست همان ماه های اولی که قصد باردارشدن داشتم یکبار این صحنه را در خواب دیدم یادم هست آن موقع از خواب پریدم و تا چندروز حالم خوش نبود(با اینکه آن وقت خبر از مشکلمان نداشتم و پسرک او تازه به دنیا آمده بود). و حالا این صحنه واقعی شده بود و هر روز مثل یک سریال تلخ مجبور به تماشایش بودم .

و من قبل از هر دید و بازدید و مهمانی شاید بابی رحمی  اورا منع می کردم که نباید به بچه ها نگاه کنی، نباید بغلشان کنی و کاری به کارشان داشته باشی و او هربار مظلومانه به من قول می داد که حتی نگاهشان هم نکند،،کسی که عاشق بازی با بچه ها حتی بچه های غریبه بود  و قبل ترها دیده بودم که چه طور عاشقانه بچه ها را در آغوش می کشد و برای خوشحالیشان حاضر است هر کاری بکند حالا بازی روزگار و دل نازک من او را حتی از نگاه به خواهرزاده ها و برادرزاده ها یش منع کرده بود.

 

یکسال گذشت و جواب آزمایش ها کپی هم باقی ماندند دکتر دیگر هیچ امیدی نداشت مخصوصا که جواب آزمایش های هورمونی هم اصلا تغییری  نکرده بود و این یعنی آن همه خرج و آمپول و دارو هیچ اثری نداشته و ما باید دست از این مسیر برمی داشتیم .

این مسئله برای ما آنقدر مهم بود که وقت تلف نکنیم و در پی راه حل های دیگر باشیم این شد که بحث اسپرم اهدایی که در آن سال در موردش خیلی تحقیق کرده یودیم برایمان جدی شد ،و خود را برای همه چیز آماده کردیم شاید خیلی ها نتوانند به این راه حل فکر کنند شاید نتوانند با آن کنار بیایند حتی برای کسانی که تقدیر به این بازی پیچیده نکشانددشان ممکن است خنده دار و یا حتی دور از تصور باشد ولی برای ما که همه راه ها به رویمان بسته شده بود همین راه هم خیلی قشنگ بود قرار بود ما از یک راه شرعی بچه دار شویم و تمام لذت های پدر و مادر شدن را تجربه کنیم و چه چیز بهتر از این ما جز این به هیچ چیز فکر نمی کردیم و بارها خدارا شکر می کردیم که همین یک راه هم برایمان گذاشته و به خودش توکل کردیم.

ما باید اهدا می گرفتیم چیزی که امکانش درشهر خودمان  فراهم نبود آدرس کلینیک ابن سینا را از دکتر گرفتیم، به معنای واقعی کفش های پولادین به پا کردیم و خود را به تقدیر سپردیم سختی رفت و آمد به تهران هم به همه سختی ها اضافه شد اما یادم نمی آید گله ای کرده باشیم اصلا چرا گله ،بعد از مدت ها پر از شوق و اشتیاق بودیم  مهم نبود که این راه چه قدر سخت است اصلا مهم نبود که دوتایی در حالی که حتی پدر و مادرهامان هنوز هم فکر می کردند ما بچه نمی خواییم و حتی از سر دلسوزی گاه با کنایه و گاه مستقیم به رویمان می آوردند داشتیم وارد یک بازی سخت می شدیم ما یکدیگر راداشتیم و بالاتر از همه خدایی که همه چیز دست اوست و چه مهربانانه با استخاره ای دلمان را شاد و امیدوار کرد.............

پ ن :در شرایطی که به همه گفته بودیم ما بچه نمی خواییم تحویل گرفتن بچه های اقوام می توانست به شک بیاندازدشان ......

پ ن:باز هم اعتراف می کنم که می توانستم همدل تر باشم ،می توانستم بیشتر هوای دلش را داشته باشم .

پ ن: امتحان سختی است خدا کمکمان کند.

 

 

 

۹۴/۰۳/۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر قریب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی