معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

پرده ششم

جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۹ ب.ظ

اصلا نمی فهمم چه طور خودم را به جنین شناسی می رسانم  فرم مربوطه را تکمیل می کنم  می روم صندوق تا هزینه فریز را پرداخت کنم آنقدر هول شده ام که بدون اینکه حتی با او مشورت می کنم همه کارت های بانکی همراهمان را خالی می کنم به اضافه پول های توی جیبم  و جیب های او که قبل از عمل لباس هایش را به من داده.طوری که موقع برگشت مجبور می شویم به دوستی زنگ بزنیم که برایمان پول بریزد.

در اتاق را باز می کنم او با همان لباس های آبی با مزه اش روی تخت دراز کشیده و آرام آرام اشک شوق می ریزد .نه راجع به عمل حرفی می زنیم نه راجع به عکس رنگی .می خندیم و اشک هایمان را پاک می کنیم خدایا شکرت شکرت ممنون که حواست به ما و قصه ی زندگیمان هست.

یکباره آن بقچه پر از احساسات مادرانه و پدرانه که مدت هاست ته صندوقچه دلمان مخفیش کرده ایم جان می گیرد و ما را تسلیم خودش می کند توی مترو بعد از مدت ها از رویاهایمان با هم می گوییم رویا هایی که این چند سال توی ذهن هرکدام از ما بود اما جرات بیانش را نداشتیم تا می رسیم راه آهن دیگر به انتخاب اسم هم رسیده ایم به یکی که هیچ کدام راضی نیستیم اما بین دوقلو یا سه قلو شدنشان با هم بحث می کنیم .حال و هوایمان می شود مثل  اوایل ازدواج همان وقت ها که تازه قصد داشتیم پدرومادر شویم پر از شور و شوق وسراسر امید ،به این که احتمال موفقیت در هر سیکل میکرو فقط 30 درصد است اصلا فکر نمی کنیم ما خدایی داریم که صد درصد حواسش به ما هست و این برای ما کافی است.

در مراجعه بعدی قرار می شود که برای یک دوره ال دی مصرف کنم و سیکل میکرو شروع شود همزمان پیاده روی راهم شروع می کنم کاری که بارها شروع کرده ام اما اراده ادامه دادنش را نداشتم اما این بار سرشار از اراده شده ام سعی می کنم حتی یک روز هم فاصله نیفتد آخر قرار است مادر شوم ...........

 سایت ها و وبلاگ ها را زیر و رو می کنم تا دم جوش های گیاهی ،عرقیجات و تمام مواد غذایی مفید برای دوره قبل و بعد از انتقال را لیست کنم و او تمام لیستم را بدون چون و چرا برایم آماده می کند.هنوز هم که هنوز است وقتی به دم کرده میخک فکر می کنم عق می زنم اما آن روزها با چاشنی امید سرمیکشیدمش.

اربعین هم می آید و من چه ذوقی دارم از بذر امیدی که در جانم نشسته ومادرانگی هایی که دارند واقعی می شوند همان روز ختم قرآنم را هم شروع می کنم . عزاداری های آخر ماه صفر که می شود سیکل ما هم شرو شده است شک ندارم که سال بعد مادر شده ام اوهم در پدر شدنش شک ندارد .همان روزها هست که می فهمم او  از من دل نازک تر است آخر طاقت آمپول زدن به من را ندارد  کاری که خیلی وقت است من به آن عادت کرده ام .حالا  هر صبح و شب مجبوریم برای تزریق برویم درمانگاه البته بعد از دو سه روز سوپرفکت را خودم تزریق می کنم اما برای فوستیمون ها و مریونال ها می رویم درمانگاه.

چند نوبت می روم سونو گرافی وهر بار تعداد فولیکول ها خیلی زیاد است دفعه آخر که می روم سونو فولیکول ها ار حد زیادتر شده اند دکتر داروهایم را قطع می کند و برای دو روز بعد برای عمل پانکچر معرفی ام می کند و می گوید فولیکول هایت زیادند دعا کن هایپر نشوی یکباره دلشوره به جانم می افتد از این که هایپر شوم و احیانا درد یا ناراحتی داشته باشم اصلا نمی ترسم همه فکرم می رود پیش اطلاعات اینترنتی دوستانم که در صورت هایپر شدن انتقال چندماه عقب می افتد دلم کم طاقت شده دیگر برای مادر شدن صبر ندارد خدا کند هایپر نشوم.................

پ ن :خدای مهربانم ممنون که عجز و ناتوانیمان را به یادمان می آوری ممنون که برای ما قصه ای نوشتی تا نعمت های بیکرانت را جور دیگر ببینیم ممنون که هروقت ذره ای به خود مغرور شدیم به سیلی ای مهمانمان کردی ممنون که حواست به ما هست کمک کن نا سپاس نباشیم.

۹۴/۰۳/۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر قریب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی