معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

تلخ و شیرین روزهای انتظار

معجزه خدا

این وبلاگ دلنوشته های زنی است که دوست دارد دوباره مادر باشد
دلتنگ روزهای مادرانه است

آخرین مطالب

پرده دوم

جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۶ ب.ظ

علی رغم امیدواری ویا شاید بی خیالی دکترها دیگه واقعا نگران شده بودیم قرار شد دو سه ماهی صبر کنیم واگر نشد او هم آزمایش بدهد .بالاخره در یک روز گرم تابستانی رفتیم آزمایشگاه ، جواب آزمایش یک ساعت بعد آماده شد با دیدن برگه آزمایش  ناگهان دنیا سیاه شد خدای من پر از خط تیره بود و فقط یک جمله زیرش نوشته شده بود که ترجمه اش سخت نبود:هیچ اسپرمی در این نمونه مشاهده نشد.

مگر می شد حتما اشتباهی شده حتما ، این شد که به هزار و یک چیز ربط دادیم تا آنچه را داده بودند دستمان باور نکنیم .قرار شد آزمایش را تکرار کنیم یکبار ، دوبار، سه بار، ولی دریغ از یک ذزه تفاوت انگار از روی جواب اولی کپی گرفته باشند .

دم مطب ارولوژیست ایستاده بودیم و او با من اتمام حجت می کرد که از این به بعد مختاری باید برای زندگیت تصمیم بگیری ،هنوز هم نمی دانم حس آن روزم چه بود فقط می دانم که  حس بازیگری را داشتم که مشغول بازی در یک سریال دردناک است بازیگری که هیچ وقت دوست ندارد جای قهرمان داستانی باشد که بازی می کند.

لحظه ای که روبه روی ارولوژیست نشسته بودیم خوب یادم هست سه تا گزینه گذاشت رو به رویمان وما با یک دنیا سوال و البته امید از مطب بیرون آمدیم .یکی از گزینه ها فرزندخوانده بود گزینه دیگر اسپرم اهدایی یا جنین اهدایی وگزینه آخر درمان دارویی وای خدای من چه چیزهایی می شنیدم همه ی این لغات برایم غریب بود .

قرار شد دوسال درمان دارویی انجام شود دکتر امید زیادی نداشت بعد از دوسال احتمال بهبود اوضاع بود احتمال تولید اسپرم اما آنقدر کم که خود دکتر گزینه های دیگر را هم روی میز گذاشت و حتی پیشنهاد داد که هم زمان به هرسه گزینه فکر کنیم و پیگیر باشیم .

در راه بازگشت حرفی نمی زدیم بغض گلوی هر دومان را گرفته بود انگار آخر دنیا ایستاده بودیم .دنیایی که چه قدر برایش نقشه ها داشتیم،دنیایی که داشت روز به روز قشنگ تر می شد و قرار بود به زودی با آمدن کودکان قشنگ ترین دنیا باشد ،و حالا تمام آن نقشه ها تمام آن آرزوها ،تمام  امید و خواب و خیال ها نقش بر آب شده بود.و می دانم که حال او قطعا از حال من بدتر بود .

این اولین بار بود که در زندگی با مشکل جدی رو به رو شده بودم ، اولین بار بود که به معنی واقعی دردمند شده بودم و گریه هایم واقعی واقعی بودند اما من هنوز حس همان بازیگر راداشتم که بهت زده به همه چیز نگاه می کند .

 

پ ن : همان شب باهم قرار گذاشتیم که این مسئله بین خودمان بماند و خانواده ها هیچ چیز ندانند و به همه بگوییم که ما بچه نمی خواییم انقدر جدی که خودمان هم باورمان بشود .

پ ن :در شرایطی که حداقل دوسال قرار بود به همین منوال بگذرد اینکه دیگران ما را بی فکر و بی خیال  بدانند قطعا از اینکه معیوب بدانند و ترحم ها شروغ شود بهتر بود.

 

۹۴/۰۳/۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر قریب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی